skip to Main Content
  • شعر

اين قصيده در آذرماه ۱۳۳۲ به مناسبت حمله نظاميان به
دانشگاه تهران كه به شهادت سه تن از دانشجويان دانشكده
فنى و زخمى شدن عده‏ اى ديگر انجاميد سروده شد.

16azar1332

حادثه ننگ بار۱۶ آذر

به سال كودتاى ننگ پرور

به روز شانزده از ماه آذر

ز طوفان حوادث، گِردبادى

مروّت را به خاك افكند بستر

شهامت را بدن شد لاشه در گور

فضيلت را كفن شد جامه در بر

به بار آمد به دانشگاه، ننگى

كز آن بدتر نشايد كرد باور

فضيحتْ‏ بار كارى منزلت‏ سوز

به ننگ آبادِ شرم افروخت آذر

سياهى گر توانى از شَبَه شست

بشوى اين ننگ از دامان كشور

به سيماى حكومت داغ اين ننگ

همى بر جاى باشد تا به محشر

***

بدان هنگام كآمد سوى (تهران)

ز آمريكا نقيبى[۱] دام‏ گستر

به نام (نيكسون) مردى گران جاه

سبكسر شاه را دمساز و ياور

به دانشگاه، بر شد جنب و جوشى

نه بى‏ اندام، بل فرزانه گون فر

به جايى كز پى پيكار سنگين

بود پاس شرف را سخت سنگر

چو دل‏ها ريش ريش از كودتا بود

به تعريض‏ اش خروشى داده شد سر

هم آنگاه از پى آرايش زور

وز «آمريكا» به خواهشمندى زر

حكومت داد فرمان تا كه سرباز

به دانشگه در آيد، باد در سر

در آويزد به دانشجوى، سرباز

چو بر آهو، پلنگ پوستين در

كه ماييم اين زمان فائق بر اوضاع

همه آزادگان را رانده از در

***

پس آن‏گهَ خيل سرباز دُژ آهنگ[۲]

پىِ فرمانبرى از مير لشكر!

قدم هشتند در ايوان تدريس

همه دُژخيم‏ خو، پرخاش مظهر!

به‏ سان سنگِ پرتابى به تالاب

كه باشد ماهيان را وحشت آور!

به‏ يك‏دم سايه‏ افكن شد در آن حال

سحاب مرگ بر زيبنده محضر!

دژم شد، لحظه‏ ها را چهره شاد

دگر شد، ديده‏ ها را نقش منظر!

فرو گسترد بوم وحشت و بيم

بر آن بام همايون فال، شهپر!

هياهويى شد اندر جمع احرار

ز شاگردان و استادان رهبر!

دوان گرديده سربازان به هر سوى

جوانان را به خشم آورده يكسر!

ازين سو حمله ور، بر صحن تالار

وزان سو تيغزن، برطرف معبر!

نه بر شاگردشان، رحمى به خاطر

نه از استادشان، شرمى به رخ بر!

به ناگاهان صداى غرّش تير

فروپيچيد، زير طاق اخضر!

فرو غلتيد در خون پيكرى چند

ز نيكوتر جوانان دلاور!

روان شد خون‏شان در جاى تعليم

كه حرمت بر حريم‏ اش داد زيور!

سه دانشجو به خون خفتند در خاك

به رخ چون گل، به بالا چون صنوبر!

به باغ زندگى، بالنده شمشاد

به برج آرزو، تابنده اختر!

ضمير هر يكى تابان چو مرآت

به دل‏هاشان دو صد اميد، مُضمَر!

بهين چشم و چراغ دودمان ‏ها

به نور آباد هستى شمع انور!

شده پرورده هر يك با دو صد رنج

در آغوش محبت زاى مادر!

دريغ آن نو گلان باغ اميد

كه شد پرپر زجور باد صرصر!

به فردوس برين مستانه رفتند

كشيده از شهادت جام و ساغر!

درود ما بر ايشان كآرميدند

به زير سايه الطاف داور!

هزارن لعنت حقّ بر كسى باد

كه شد سركارِ اين رفتار منكر!

دو صد نفرين بر آن گلچين جبّار

كه كرد اين نوگلانِ باغ پرپر!

=============================

[۱]. نقيب: مهتر قوم، سرپرست.

[۲]. دژ آهنگ: بدخوى، خشمگين.

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.