خواندم آن نامه كه بس تاب و توان داد مرا
راحت خاطر و آسايش جان داد مرا
روى دلجوى تو بود آن كه نگارين قلمت
بين هر سطرى از اين نامه، نشان داد مرا
حرف حرفش، كه نماينده احوال تو بود
با سكون و حركت، قوت روان داد مرا
جمله هايش به روايتگرى راز درون
از نهانت خبرى به زعيان داد مرا
خبر من كه رساند به رفيقان شفيق؟
كه دواى دل و جان، نامه رسان داد مرا
آفرين باد بر آن خامه افسونگر تو
كه ز مهرت، خبر از بخت جوان داد مرا
گفتى از چيست بدين گونه بيان تو لطيف؟
عشق روى تو، چنين لطف بيان داد مرا
نامهات بود دل آويز، كه از دست غمت
در بزنگاه زمان، خطِّ امان داد مرا
خط دلجوى تو چون شعر دلاراى اديب
خبر از راز دل و سوز نهان داد مرا