رسيد از سوي دلدارم پيامي
پيام از دلبر شيرين کلامي
که بود اين قاصد خوشگو خدا را؟
که داد ازيار دلجويم، پيامي
غمين بودم، زهجران لب دوست
چو دوراز چشمه ساري، تشنه کامي
پيامش دردل من آن اثر داشت
که در کام ِ خمار آلوده جامي
مگر پيغام او خود مرهمي بود
که قلب ريش را داد التيامي
سلامت باد معشوقي که گهگاه
دل عاشق نوازد با سلامي
بِدل برق اميدي زد پيامش
چو نور مشعلي، در تيره شامي
مرا نامهربان پنداشت دلدار
شگفت آمد مرا از فکر خامي
دل من نيست آن مرغ سبکبال
که پربگشايد از بامي، ببامي
بشاخ گلبني، گر آشيان کرد
نجويد در دگر جائي مقامي
(اديب) از جان گلي را دوست دارد
که از بويش برآسايد، مشامي