skip to Main Content

رسيد از سوي دلدارم پيامي
پيام از دلبر شيرين کلامي
که بود اين قاصد خوشگو خدا را؟
که داد ازيار دلجويم، پيامي
غمين بودم، زهجران لب دوست
چو دوراز چشمه ساري، تشنه کامي
پيامش دردل من آن اثر داشت
که در کام ِ خمار آلوده جامي
مگر پيغام او خود مرهمي بود
که قلب ريش را داد التيامي
سلامت باد معشوقي که گهگاه
دل عاشق نوازد با سلامي
بِدل برق اميدي زد پيامش
چو نور مشعلي، در تيره شامي
مرا نامهربان پنداشت دلدار
شگفت آمد مرا از فکر خامي
دل من نيست آن مرغ سبکبال
که پربگشايد از بامي، ببامي
بشاخ گلبني، گر آشيان کرد
نجويد در دگر جائي مقامي
(اديب) از جان گلي را دوست دارد
که از بويش برآسايد، مشامي

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.