skip to Main Content

خوب اند دلبران و تو خود چيز ديگرى
دلبند عشق را تو دلآويز ديگرى
ريزد گر آبشار گل از شاخ نسترن
از گيسوان به دوش، تو گلريز ديگرى
شيطان نئى كه وسوسه انگيزد از هوس
از شور عشق، وسوسه انگيز ديگرى
نى من به ياد روى فرحناك ديگرم
نى تو به فكر لعل شكربيز ديگرى
گل بوته هاى دامن جاليز، دلكش است
اما تو شاه بوته ز جاليز ديگرى
گلدانى از بلور، كس ار برنهد به ميز
گلدانى از زرى تو و بر ميز ديگرى
پاييز بود با تو مرا گلفشان بهار
شايد به از بهار به پاييز ديگرى
من در وصال، مسئله آموز عاشقى
تو در فراق، عاطفت آميز ديگرى
نوخاسته است گر گل سورى به نوبهار
اى نوگل شكفته تو نوخيز ديگرى
 آويزش و ستيز مجو با كسان « اديب »
چون با ستيز خويش، همآويز ۱ ديگرى

۱. همآويز: در حالت برخورد و چالش.

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.