يكى گفت با من كه بارى بگوى
چه باشد ره و رسم آزادگى
بدو گفتم: آيين آزادگان
بود در ره دوست دلدادگى
پىِ خدمت خلق در هر لباس
كمر بستن اعلان آمادگى
در اوج سرافرازى و سرورى
فروتر نشينى و افتادگى
ميانه گزين در تعصب شدن
ولى در هدف سخت استادگى
به خود در تكلّف نگشتن دلير
گرايش به آسايش از سادگى
فتد عزت نفس گر در خطر
گدايى گُزيدن به شهزادگى