کجایی ای که تو را همقدم نمیبینم
به حسرتم که تو را دم به دم نمیبینم
یکی ز جمله حریفان و لاف پویان را
به روز واقعه ثابت قدم نمی بینم
ببین در آینه ی عشق چهره ی مقصود
که این مقابله در جام جم نمیبینم
به غیرِ عشق که با غم تو را کند مأنوس
علاج بهتری از بهر غم نمیبینم
مپیچ در غم کمبود و خم مشو برِ کس
که راه خیر درین پیچ و خم نمیبینم
ز دوری تو مگر فرش نخ نماست دلم
که نقش مایه در او مرتسَم نمیبینم
به قطره قطره ی اشکم چه شکوه هاست نهان
کز آن شمار در اشک قلم نمیبینم
بدان صفت که ز یاران خود جفا دیدم
بدین قدر ز رقیبان ستم نمیبینم
چنان ز چشم تو دیدم نشان بیگنهی
که این لطیفه ز مرغ حرم نمیبینم
رهین منّت عشقم به روزگار ادیب
که سایه اش ز سر خویش کم نمیبینم