اي وطن تا به نواي دل خود گوش كنيم
نتوانيم كه مهر تو فراموش كنيم
ما ز كانون دلگرم و شرارافكن خويش
شعله عشق محال است كه خاموش كنيم
ما همان زادة كيخسرو والا گهريم
كه ز دشمن طلب خون سياووش كنيم
همه از بهر فداكاري در راه وطن
ترك انديشه و فكر و خرد و هوش كنيم
«اديب برومند»
قصيدهپرداز توانا، استاد اديب برومند در سال ۱۳۰۰ در شهر گز برخوار از بخش شمالي اصفهان به دنيا آمد. تحصيلاتش در ادبيات، حقوق و حرفهاش وكالت دادگستري است كه سالهاست بيشتر به تحقيقات و كارهاي ادبي ميپردازد.
از آثار شعري او كتابهاي: نالههاي وطن، سرود رهايي، پيام آزادي، گلهاي موسمي، راز پرواز، درد آشنا، حاصل هستي و مثنوي اصفهان منتشر شده است.
اين كتابها شامل قصيدهها، غزلها، مثنويها و انواع ديگر شعر است. كتاب حاضر نامش «روزگار دژم» است كه در بردارندة چند شعر برگزيده از كتاب «نالههاي وطن» است، به اضافه «اپرت ايران پرآشوب» كه جنبة نمايشي دارد و حاصل تلخي سالهاي اشغال ايران به وسيله روس و انگليس و آمريكا است. اشعار اين كتاب در سالهاي بين ۱۷ تا ۲۰ سالگي سروده شده است.
* در پيشگفتار شاعر بر «روزگار دژم» چنين ميخوانيم:
«اين كتاب كه به پيشگاه همميهنان گرامي تقديم ميشود، گزيده اشعاري از كتاب «نالههاي وطن» است كه همزمان با اشغال ايران به وسيله متفقين «انگليس و آمريكا و روسيه شوروي» يعني از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۳ سروده شده و يادگار شعرسرايي اين بنده از ۱۷ تا ۲۰ سالگي است كه از اصفهان (به سال ۱۳۲۱) به تهران آمده، در دانشكده حقوق و علوم سياسي و اقتصادي تحصيل ميكردم. در آن هنگام ايران در اشغال متفقين بود و در كوي و برزن سربازان متفقين ديده ميشدند كه به ايفاي مأموريتهاي خود سرگرم بودند و ديدار آنها همچون خاري در چشم دل ايراني ميخليد. اين ناراحتي روحي به ويژه در جواناني كه هنگام پادشاهي رضاشاه پيوسته شنواي تبليغات پر سر و صداي سازمان پرورش افكار و غيره حاكي از توانايي و نيرومندي دولت شاهنشاهي ايران و پيشرفتهاي كشور بودند بيشتر اثر داشت و خشم عمومي را از آن جهت برميانگيخت كه با اين وضع خفتبار و ننگين كه از حضور نيروي بيگانه در كشور ديده ميشود آن سخنرانيها و تبليغات توخالي چه بود و چرا بايد با سياستهاي خودكامانه و غيرمدبرانه به گونهاي عمل شود كه عواطف و احساسات عمومي به مسخره پيوندد؟
باري آن روزها، روزهاي بسيار ناگواري بود كه تحملش براي هر ايراني اصيل وطنخواه، بسي گران ميآمد خاصه استماع اخبار جنگ موحش جهاني و كشته شدن صدها هزار نفر سرباز و شهروند در جنگها و نيز تنگناهاي بزرگي كه در اثر اشغال كشور از جهت كمبود خواربار و نبودن وسايل آمد و رفت و عدم امنيت و آسايش پديد آمده بود بسي خفتبار مينمود، مثلاً ناني كه در تهران پخت و پز ميشد قابل خوردن نبود، وسايل جابهجا شدن در اختيار متفقين قرار گرفته كمتر در شهر وجود داشت. بيشتر درشكههاي تكاسبة از كار افتاده، مردم را از جايي به جايي ميرساند؛ پس از ساعتي اگر يك اتوبوس در ايستگاه خود توقف ميكرد دست كم پنجاه نفر براي سوار شدن به آن هجوم ميآوردند و هركسي زورمندتر بود موفق به سوار شدن ميشد. در داخل اتوبوس هم جمعيت فشردهاي ايستاده و نشسته قرار داشتند. افزون بر اين بيماري واگير و خطرناك تيفوس به وسيله خانمهاي لهستاني به ارمغان آورده شده بود و جماعتي را هر هفته به ديار نيستي ميفرستاد. در ايلات و عشاير هم ياغيگري تجديد شده حكومت مركزي را به ضعف و زبوني افكنده بود به گونهاي كه تسلط چنداني بر امور كشور نداشت.
در آن هنگام كه طبع شاعرانه و ممارست من در سخنسرايي رشد كرده بود، اوضاع ياد شده مرا به سرودن اشعار ميهني و سياسي برميانگيخت و بيشتر اوقات با نوشتن مقالات و سرودن شعر آشفتگيهاي روحي خود را تسكين ميدادم و جوش و خروشهاي احساسي خويش را مهار ميكردم.
چيزي كه در آن روزگار موجب تخفيف ناآراميهاي عمومي به شمار ميرفت، رخت بربستن ديكتاتوري و بازگشت آزادي به كشور بود كه پي آمد اشغال ايران و استعفاي رضاشاه به شمار ميرفت.
در آن روزها براي ما جوانان عصر كه دوران ديكتاتوري رضاشاه را ديده بوديم درك آزادي و مزاياي آن به خوبي نمايان بود و با همه گرفتاريهاي زاييده از اشغال ايران محيط آزادي براي گفتن و نوشتن اميد و نشاط روحي ويژهاي در ما پديد آورده بود كه غنيمتي پرارزش و گرانبها به شمار ميرفت و بار سنگين آشفتگي و خشم ناشي از ورود بيگانگان را به كشور تا حدي تخفيف ميداد.
من اشعار ضداستعماري و ضد ديكتاتوري و مقالات ميهني و انتقادي را كه در آن هنگام ميسرودم به روزنامههاي اصفهان و تهران ميفرستادم كه در آنها درج ميشد و واكنش آن در ميان مردم مرا به پيگيري نسبت به اين كار برميانگيخت و مايه تخفيف آلام درونيام ميگشت. اين شعرها و پارهاي از متون نثر كه در آن زمان نوشته بودم در كتابي به نام «نالههاي وطن» در اصفهان به سال ۱۳۲۴ چاپ شد و در روزنامهها بازتاب شوقانگيزي براي من به بار آورد.
اينك گزيدهاي از آن اشعار در اين كتاب به نظر خوانندگان محترم ميرسد كه يادگار نخستين دوران سخنوري سياسي نگارنده است و البته با آثار كنوني من در خور مقايسه نيست و برايم شوق و ذوق فراواني ايجاد نميكند، اما يادمان خوبي است از اوضاع آن روزگار محنتخيز. ناگفته نماند كه در آن سالها با نام خانوادگي خود شعرم را به پايان ميبردم، اما بعد چون چند تن از جمله يكي از خويشاوندانم، به نام عبدالعلي برومند در تهران و اصفهان ميزيستند، من براي رفع اشتباه در اشتراك نام، تخلص «اديب» را كه با نام خانوادگي قابل تلفيق بود برگزيدم و از آن پس به اديب برومند شهرت يافتم.
دومين بخش اين كتاب «اپرت ايران پرآشوب» است كه در سال ۱۳۲۶ نگارش يافت و در زمستان آن سال به پايمردي هنرپيشة ميهنپرست روانشاد «ناصر فرهمند» در سالن تئاتر اصفهان به صحنه آمد در حالي كه در اصفهان حكومت نظامي برقرار بود؛ اما چون فرماندار نظامي مرحوم «سرهنگ علياكبر نامور» به حكم دلبستگيهاي ميهني با نگارنده دوست بود از نمايش اين اپرت با وجود تندي مطالب پيشگيري نكرد. خدايش بيامرزاد.
در آن سال اوضاع اجتماعي اصفهان از نظر اخلاقي و اجتماعي و اختلافات طبقاتي و كشمكش ميان حزب توده و ديگر سازمانهاي مخالف او و نيز كمآبي زايندهرود و عدم نظافت شهر و فقر و نابساماني موجبات افسردگي انسان را فراهم ميكرد و به طور كلي اوضاع كشور هم در جنوب و شمال و مركز، آشفتگيهاي فراوان داشت و هيأت حاكمه فاسد چارهگر آنها نبود. اينها همه مرا به نوشتن اپرت ايران پرآشوب برانگيخت كه مدت پانزده شب روي صحنه بود و شور و غوغايي در شهر به ظهور رسانده، بسيار مورد توجه مردم و افكار عمومي قرار گرفت. آهنگهاي اين اپرت را آهنگساز چيرهدست و توانا زندهياد «عبدالحسين برازنده» ساخته بود و شعر آهنگها را خودم سروده بودم. اين آهنگها در اين اپرت بسيار هيجانانگيز بود و اجراكنندگانش اكثر خوشصدا بودند به ويژه آقاي «كيان ارثي» كه رل اين جانب را اجرا ميكرد از خوانندگان خوب اصفهان بود.
اميد است اين يادگار نخستين روزهاي نوجواني و جواني نگارنده بتواند اوضاع آن زمان را چنان كه بايد در نظر خوانندگان گرامي مجسم سازد و مايه عبرت جواناني گردد كه نسبت به اوضاع و احوال تاريخي ايران از هشتاد سال پيش تا امروز كماطلاعند.
***
كتاب حاضر توسط انتشارات مديسه چاپ و روانه بازار نشر شده است. در ادامه، به چيدن چند گل از اين گلستان معنا و باصفا، مشام اهل ادب را عطرآگين ميكنيم:
وصف حال شاعرانه
بعد من عكس زمن ماند و زيبا اثرم
پس عجب نيست گر اين هر دو گرامي شمرم
عكس من آينه عشق و جواني است مرا
اثرم نيز نشاني زدل پر شررم
منم آن شاعر قادر كه به ديوان غزل
شعر من هست نماينده فضل و هنرم
منم آن عاشق شوريده كه در راه وصال
نيست انديشه زپيشامد و باك از خطرم
زآشيان برنكَنم اين دل آكنده به مهر
گرچه صياد ستمگر شكند بال و پرم
اي وطن گرچه دراز است شب رنج و فراق
سايه عشق تو كوتاه نگردد زسرم
چه غم از حمله دشمن به ميدان نبرد
عزم من هست سلاح من و ايمان سپرم
دعوي شيردلي گر كنم اغراق مگير
زان كه در معركه بر شير ژيان حملهورم۱
چه غم از وسوسه نفسِ بدانديش مرا
كه به خوي خوش و رفتار نكو مشتهرم
دربر من گهر و سيم ندارد مقدار
زانكه چون لعل، گرانمايه و والاگهرم
نزد من شيوه دشمن همه رو به بازي است
كه من اندر صف مردان زمان شير نرم
منم آن تازه درخت چمن ذوق و كمال
كه «برومندم» و جاويد بماند ثمرم
فرقت احباب
اي كاش شب فرقت احباب سرآيد
خورشيد وصال از چَهِ مشرق به در آيد
از جِيب افق كاش دمد صبح سعادت
وين شام سيهروزي ما را سحر آيد
غم نيست گر افروخت به دل آتش اندوه
آب از مژگان در پي دفع شرر آيد
از هر دل غمديده برون گشته دو صد آه
باشد كه از اين جمله يكي كارگر آيد
در كوي خسان خشك شود چشمه فيّاض
هر تشنه از اين مرحله با چشم تر آيد
دلداده صفت سوختهايم از غم هجران
تا دلبر آزادي ما كي ز در آيد
عمري به چمنزار دل اين تخم فشانديم
تا شاخه اقبال وطن كِي به بر آيد
داد از ستم چرخ كه هر روز و مه و سال
سوز دل ما غمزدگان بيشتر آيد
چند از پي تخريب تو اي كشور جمشيد
خيل ستم حادثه از بام و درآيد
تا كار ز سرچشمه ايمان نخورد آب
هيهات كه شيرين ثمري زين شجر آيد
اين آتش عشق است كه در قلب «برومند»
هر دم زغم وضع وطن شعله ورآيد
آبانماه ۱۳۲۱
سوزدل
سخت ناليم زسوز دل و فرياد كنيم
هرگه از وضع پريشان وطن ياد كنيم
تا شد آماجگه تير جفا شهپر ما
هر شب آه سحري همره صياد كنيم
ساختن با غم جانكاه اسارت ننگ است
پس بكوشيم و دل از بند غم آزاد كنيم
ما كه داريم غم بيسروساماني خويش
دل خود را به چه اميد، دگر شاد كنيم؟
نو به نو چند زناداني و سهل انگاري
مشكلي تازهتر از بهر خود ايجاد كنيم
تا كي از تيشه جهل و حسد و كين و نفاق
دشمنان را پيتخريب خود امداد كنيم؟
واي برما كه همي بين خود اين آتش جنگ
شعلهور بهر هواي دل اضداد كنيم
تا بدين شيوه دو صد شهر نسازيم خراب
نتوانيم يكي دهكده آباد كنيم
نسل آينده تبه گشت و رخ بخت، سياه
دل ما خوش كه همي فخر به اجداد كنيم
بايد از بهر برافراشتن پرچم داد
عزم و همت، طلب از كاوة حداد كنيم
بهر نابودي ما هر كه كشد تيغ عناد
كار او يكسره با دشنة پولاد كنيم
كي رسد گاه عمارت كه يكي كاخ بلند
جاي اين كلبه طوفان زده بنياد كنيم
آسمان گر ندهد داد «برومند» به مهر
همه جا از ستم چرخ برين داد كنيم!
اصفهان، مرداد ۱۳۲۳
نيروي جوان
اگر آن يار جفا پيشه زدر بازآيد
در مقصود به روي من و دل باز آيد
چه شكايت كند از طالع فرخندة خويش
آن كه با چون تومهي همسر و دمساز آيد
به سرور دو جهان ختم شود دفتر عشق
اگرش پاكي اخلاق سرآغاز آيد
هوس اندر حرم عشق كجا يابد راه؟
سِحر كي در خور هم چشمي اعجاز آيد
هر كه آزادگي از سروگلستان آموخت
همچنان در چمن دهر، سرافراز آيد
رانده از درگه دل شد ز ره ديده سرشك
خواست در بين دل و ديده چو غماز آيد
مرغ جان در قفس خاكي تن گشته اسير
اي خوش آن دم كه ازين دام به پرواز آيد
گل چو رفت از چمن و عمر بهار آخر گشت
دگر از بلبل شوريده چه آواز آيد؟
كِي برد لذت آزادگي و فر هماي؟
مرغك دون كه به دام از رسن آز آيد
نيروي جسم جوان و نظر صائب پير
سختها سست كند چون به هم انباز آيد
بلبل طبع «برومند» به گلزار جمال
در غم عشق گلي قافيه پرداز آيد
اصفهان، خرداد ۱۳۲۳
مرغ خوشنوا
دل شادمان نگشت ز دشت و دمن مرا
كامد جهان به چشم، چو بيتالحزن مرا
آن آتشي كه عشق تو افكند در دلم
افسرد و كاست، شعله زنان، روح و تن مرا
من مرغ خوشنوايم و برطرف لالهزار
نايد پسند، صحبت زاغ و زغن مرا
گويد بيا من و تو بناليم پيش هم
گلبانگ عندليب زطرف چمن مرا
هر چند جز فساد نياموزد اين محيط
خوشتر زصدق و پاكدلي نيست فن مرا
برق جفا كه سوخت به قهر آشيان مرغ
انداخت بيدرنگ به ياد وطن مرا
ديدار حال زار و اسفناك ملك جم
از فرط غم دريد به تن پيرهن مرا
گر آب ديدهام ننشاند شرار غم
خواهد گداخت آتش رنج و مِحَن مرا
هر چند من ستوده به خوي خوشم ولي
نشناخت در زمانه كسي همچو من مرا
اي آفرين به طبع «برومند» كاين چنين
مست طرب نمود زلطف سخن مرا
تهران – دنبال نهر كرج ۱۳۲۳
پينويس:
۱. اين حماسهسراييها ناظر به مبارزات سياسي است.
لينك منبع مطلب: روزنامه اطلاعات