ز وضعِ زمانه دلپراکندم
همچون دلِ عاشقان غمآکندم
از صبر چو تلختر بود کامم
چسبیده به هم لب از شکرخندم
با دفترِ آبدیده، همسانم
با برکهی آبرفته همچندم
اوضاعِ زمان به گونهگون حالت
دارد همهگاه، ناخوشایندم
باشد همهوقت، نارواییها
در گردش روزگارِ پُرفندم
کوهیست به دوشِ دل زِ اندوهم
سنگینتر و سختتر زِ الوندم
بس لقمه زِ رنج شد گلوگیرم
بس رشته زِ رنج شد گلوبندم
از وضعِ وطن دمی نیاسایم
چون مهرِِ وِرا هماره پابندم
بر خلقِ فقیر و زار و بیمارش
با مارگزیدگان همانندم
شد سخت معیشتِ تهیدستان
زین رو همه پرغمست آوندم
بینم که چه میکشند در سختی
بس هموطنانِ آبرومندم
بینم که چه خانوادگان نالند
آنسان که پناه بر خداوندم
گردیده «ریال» همچو خاکِ ره
گوید که «دلار» گشته آفندم
بس خلق به لحنِ شکوه مینالد
کز هستیِ خود بریده پیوندم
از بهرِ چه شد «دلارِ آمریکا»
حاکم به ری و کن و دماوندم
با شیوهی اقتصادِ ناسالم
تلخست به کامِ آرزو، قندم
هرگونه متاع را بها افزون
هر روز کنند و غم فزایندم
افزایش این هزینههایم کشت
معذورم اگر دل از جهان کندم
در پاسخِ خواستهای روزینه
گویم چه به کودکانِ دلبندم؟
وهوه زِ هزینههای تحصیلی
وآنگاه به درس، عشقِ فرزندم
کمبودِ حقوق و خرج روزافزون
ترسم که کنند دزد و رهبندم
عید است عزای من که هرساله
در جوش و جلای ماهِ اسفندم
هرچند که تنگ شد مرا روزی
در گوشِ شکم، فزود ترفندم
این است زبانِ حال بسیاری
از هموطنان که زار نالندم
بیبرگیِ هموطن نیارم دید
راضی به نوای خویش اگر چندم
تدبیر و وفاق و جهد و همداری
این است «ادیب» را بهین پندم
ادیب برومند