skip to Main Content
  • شعر

بسي ديده باشي كه يك مور خُرد
چو بر كيسه اي از شكر راه برد
به يك دم ز موران فزون از شمر
فراگردِ آن مي برآرند سر
به همراهي هم ، همه با شتاب
شوند از شكر، بي گمان بهره ياب
***
عجب دارم از آدميزادگان
كه بر نفس خويش اند دلدادگان
سراسر به تنها خوري خوگرند(۱)
گَهِ سود، بدخواه يكديگرند
به گنجي اگر بودشان دسترس
ورا هر كسي پيش خود راند و بس
***
به رسم تعاون گر از مور و مار
بشر كمتر آيد از او شرم دار
ره انحصار از پي سود خويش
نپويد جوانمرد آزاده كيش
خرداد ماه ۱۳۷۱

——————————
۱- خوگر : معتاد

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.