skip to Main Content
اوراق قديم

آه ازين بى‏ رحم دست خسته‏ ام
كز پى هم مى‏ درد اوراق را!
مى‏ درد اوراقِ دورانى كه بود
شور و شيدايى دل مشتاق را!

برگ‏هاى مانده از عهد كهن
يادگار عشق و شوريده ‏سرى!
جلوه‏ گر در هر يكش بس خاطرات
حرف حرفش درخور ياد آورى!

مى‏ درم از روى بى‏ ميلى همى
اين گرامى برگ‏هاى پير را!
برگ‏هايى كز جوانى‏ هاى من
مى‏ نمايد بازى تقدير را!

همچو آن صياد كز گنجشك‏ها
سر بريدى اشكريزان و غمين!
مى‏ درم اوراق ايام شباب
با دلى افسرده و زار و حزين!

ياد آن ايام كز خوش ‏باورى
هر چه مى‏ ديدم به چشمم خوب بود!
مى ‏فشارندم چو مى‏ بينم كنون
خوش‏ گمانى‏ ها سزايش چوب بود

هر چه مى‏ بينم به هر ديرينه برگ
از اميد و آرزو دارد نشان!
بينم اكنون كان همه يكسر سراب
بود و من در غفلت ازين داستان!

دائما در پيله اوهام خام
مى‏ تنيدم با همه نيروى خويش!
وينك از آن خام‏ فكرى‏هاى خود
شايد ار باشم خجل از روى خويش!

زهرخند هر يك از اين برگ‏ها
خاطرم آزارَد و دارد پريش!
لاجرم بر هم درم تا ننگرم
آنچه مى‏ سازد دلم را ريش ريش!