skip to Main Content

روزنامه اطلاعات – تاريخ خبر: چهارشنبه ۲۳ امرداد ۱۳۹۲ ـ ۶ شوال ۱۴۳۴ـ ۱۴ آگوست ۲۰۱۳ـ شماره ۲۵۶۶۴

روايت/خاطرات استاد اديب برومند
با ياد گذشته‌ها

مقصود اصلي من از نوشتن، ذكر رويدادهاي تاريخي و گسترش دامنة آن و يادكرد مطالب مستند از منابع گوناگون نيست و فقط ذكر چيزهايي است كه در ياد مانده و نظرياتي كه نسبت به ديده‌ها و شنيده‌ها داشته‌ام ولي پيداست كه طبعاً در نوشتن خاطرات، اشاره به پاره‌اي از رخدادها و يادداشتي بر منابع نيز ديده مي‌شود.

ذكر خاطرات كودكي و خانوادگي هم ممكن است براي خواننده جذابيتي نداشته باشد ولي براي خود نگارنده كه بازگشت به دوره كودكي و نوجواني است لذت‌بخش است و به احتمال شايد براي برخي از خوانندگان هم خوشايند باشد.

روز تولد من به حكم آنچه عموي پدرم مرحوم «محمدرحيم‌خان» در واپسين برگ قرآن كريم (چاپ ركن‌الملكي) نوشته است در روز ۲۱ خرداد ۱۳۰۳ بوده ولي سال شناسنامه‌اي من با آن اختلاف دارد و ۱۳۰۰ مي‌باشد؛ البته اين اختلاف در سن واقعي و سجلي نمونه‌هاي بسيار دارد.

من در قصبة‌ «گز» مهمترين و بزرگترين آبادي سابق بخش «بُرخوار» واقع در شمال غربي اصفهان به دنيا آمدم و پس از تولدم كه به سختي سر گرفت مرا در دامان يكي از خدمتكاران خانوادگي به نام «صاحب سلطان» كه بعداً ما او را صاحب لَله و ننه صاحب خطاب مي‌كرديم گذاشتند تا بزرگ كند.

گز برخوار كه اكنون به صورت شهر درآمده از شهرهاي تاريخي اصفهان است كه شرح كهن‌سالي آن را دو تن از دبيران پژوهشگر گز به نام آقايان رحيم سليمي و يزداني به رشته تحقيق درآورده‌اند كه در سايت اينترنتي «فرهنگسراي اديب برومند» ثبت شده است.

در دوران گذشته، روش خانواده‌هاي كهن چنين بود كه فرزندان خود را بيشتر به مرد سالخورده‌اي از خدمتگزاران يا زني مهربان و بالياقت مي‌دادند كه تربيت و نگهداري او را تعهد كند و او را لَله مي‌ناميدند. لَله‌هاي مرد بيشتر مراقب رفتار و كردار پسران بودند و زنان بيشتر نگهداري و مواظبت دختران را به عهده مي‌گرفتند، هرچند گاهي از اوقات پسران را هم للگي كرده در دامان خود مي‌پروراندند.

لَله‌هاي مرد اگر مردماني استخوان‌دار و باجذبه بودند به پسراني كه زير نظر و مراقبت‌شان بودند در تربيت سخت مي‌گرفتند و حق كتك زدن را در برابر كج‌تابي‌ها و حرف‌ناشنوايي‌هاي آن‌ها نيز داشتند. لَلة پدر و عمويم «غلام‌عباس» نام داشته و از آن گونه لَلگان سختگير بوده است.

«ننه‌صاحب» كه لَلة من و برادر كوچكترم «ابوالفتح‌خان» بود به من بسيار علاقه داشت به حدي كه اين دلبستگي از علاقه‌اي كه به يگانه پسرش به نام «رضا» داشت چندان كمتر نبود. او زني وفادار و خوش‌ذوق و نكته‌گير ولي كمي بدخُلق بود و علاقه‌اش به من تا آن حد بود كه تا دو سه ماه پيش از درگذشتش نزد ما به سر مي‌برد و با پروراندن دو پسر و
يك دخترم در واقع عضوي از خانوادة ما به شمار مي‌رفت. حقي كه او به گردن من و فرزندانم دارد جبران‌پذير نيست و
غير از طلب آمرزش براي وي و مهرباني با بازماندگانش كاري ديگر از دستم برنمي‌آيد.مادرم «رباب غفاردخت برومند» نام داشت. توضيح آن‌كه نامش از آغاز «ربابه سلطان» بود و تا هنگام صدور شناسنامه همة قباله‌هاي ملكي و عقدنامه به همين نام نگاشته شده بود ولي موقع صدور شناسنامه در سال ۱۳۰۸ شمسي به مناسبت احترازي كه خان‌ها از بردن نام زنان در محافل و نزد نامحرمان داشتند نام مادرم را در شناسنامه غفاردخت آورده بودند چون پدرش «حاج عبدالغفار» نام داشت. اما از آن جهت كه اين موضوع در وقت ثبتِ خريد و فروش املاك و صدور سند مالكيت اِشكال ايجاد مي‌كرد مدتي بعد كلمة «رباب» را در شناسنامه وارد كردند. اين تعصب در پوشيدگي و احتجاب در خانواده‌هاي كهن و دهقاني نظير عهد «فردوسي» از گونة سنت‌هاي ملي بود و رنگ مذهبي فرعِ آن به شمار مي‌رفت. چنان‌كه در شاهنامة «فردوسي» آمده، شاهان و بزرگان به زنان خود در ايران باستان «پوشيدگان سرايي» مي‌گفتند و اين از جمله نشانه‌هاي بزرگ‌زادگي بود.

مادرم زني ساده‌دل و مهربان و دوست‌دار همة خاندان و بسيار فرزنددوست بود. در امور معيشتي و اقتصادي و خانه‌داري لايق مي‌نمود، تا آن‌جا كه در تدبير معاش و مسائل مادي، كم‌اعتنايي پدرم را نسبت به اين كارها جبران مي‌كرد. دربارة تحصيلات فرزندان با پدرم هماهنگ و حتي دقيق‌تر بود. آوردن معلم سرِ خانه از شهر به «گز» پيش از فرستادن آن‌ها به مدرسه در اصفهان از اقدامات روشنفكرانه آنان شمرده مي‌شد. پدر و مادرم با هم پسردايي و دختر عمه و متقابلاً پسرعمه و دختردايي بودند و رشتة زناشويي بين‌شان تا آخرين وهلة زندگي استوار بود. هيچ‌گاه اختلاف مهمي با هم نداشتند و اوقات تلخي‌هاي‌شان از نوع غُر و لُندهاي معمولي بود كه گاهگاه بين زنان و شوهران بسيار صميمي پيش مي‌آيد.

پدربزرگم «محمدحسن‌خان» نام داشت كه مردم گز و ديگر برخواريان واژة «ارباب» را هم پيشوند نام او مي‌آوردند. وي مردي بي‌آزار و فروتن و ساده‌دل و شيك‌پوش بود و با همسرش كه چند سال هم از او بزرگتر بود كمال صميميت را داشت.