skip to Main Content

نيست كس را سر شورى و نشاط و طربى

كه ز هر گوشه بلند است نواى تعبى

تابِ گفتن نبود تا سخن آيد به زبان

ماهيانيم كه در تابه به تابيم و تبى

ساعت امروز مگر زمزمه پرداز غم است

كه رسانده است به هر ثانيه جانى به لبى

عصبى حالت و بى‏ برگ و نوا مرد و زن ‏اند

كه نه بر تن قصبى[۱] ماند و نه بر جا عصبى

در كف ظلم به جان نيست كسى را ز نهار

تا رساند ز بدِ حادثه روزى به شبى

جمله ظالم صفتان داعى انصاف شدند

«احمد»ى كو؟ كه به هر جاست يكى «بولهب»ى

اى خداوندِ سبب ساز در اين ورطه غم

مگر از بهر دل ما تو بسازى سببى

چه كنى ياد هنرمند و اديبى كامروز

نه نشان از هنرى هست و نه نام از ادبى

 

[۱]. قصب: پيراهن

 

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.