اى دل نواز من كه تويى بى بدل مرا
سازم چرا غزل چو تو باشى غزل مرا؟
اى بهترين غزل چه سرايم براى تو؟
كز گل رخان دهر تويى بى بدل مرا
آرام روح من نبود جز پناه عشق
سرخوردگى محال بود زين محل مرا
بنما چراغ سبز كه همراه شرم سرخ
آيم به پيش و بازگشايى بغل مرا
سرسخت در عقيده و ثابت به سيرتم
در ساختار طبع نباشد خلل مرا
دردآشناى عشقم و از ننگ بيدلى
بيگانه آفريد خدا در ازل مرا
پوشيده ماند راز معماى زندگى
ننمود زين ميانه كسى راه حل مرا
آن دشمن صريح كه آيد به جنگ من
صد ره به از رفيق دوروى و دغل مرا
هرچند بهر گفته اثرها بود « اديب »
ليكن سزاست در پى گفتن، عمل مر