skip to Main Content

برخيز اي جوان دلاور
از جان غم دمار برآور
برخيز و شادمانه برافروز
از شوق و ذوق، در دلت آذر
برخيز و تن سپار به ورزش
گاه طلوع خسرو خاور
بر دامن نشاط در آويز
او را به عقد خويش درآور
تشويش روح را بزن از بُن
تخدير جسم را بنه از سر
سستي برآر از تن و بشکن
غول ملال را سر و پيکر
روحيه ي ضعيف چه زايد؟
جز ترس و ضعف و قلب مکدر
ورزيده ساز خويش و به زيرآر
پشت هراس و واهمه يکسر
پرهيز کن ز يأس و برانگيز
در دل اميد آتيه پرور
دُرِّ کمال و بحر هنر را
جوينده باش و زُبده شناور
از امتحان مباش هراسان
چون زّر ِ ناب از محک زر
سرسخت شو به جنگ حوادث
از هفت خان ِ حادثه بگذر
خود را بساز بهر تقابل
با دشمن خزيده به سنگر
دل بي هراس دار که باشي
در پهنه ي مبارزه صفدر
تو وامدار کشور خويشي
بگزار وام خويش به کشور
اي عضو خانواده ي ملت
زاِخوان توست خانه منوّر
آن کن که با خصال درخشان
باشي به فرق جامعه افسر
اي پور نازپرور ميهن
روشن به توست ديده ي مادر
دارد به بار وبرگ تو امّيد
چون باغبان به نخل تناور
در حدِّ خود بکوش که سازي
چيزي براي عرضه بدين در
اي دخت پاکدامن ايران
گوي سبق بزن ز برادر
باري بکوش تا که نمايي
خود را زهر مقايسه برتر
و انگاه خدمتي بسزا کن
در راه مرز و بوم ِ گرانفر
همت زخويش خواه و پس آنگه
توفيق جوي از در ِ داور
شعر«اديب» درس حياتست
آن را کنند اهل دل از بر

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.