از دوران آموزش ابتدايي تا اين زمان وابستگي به شعر و ادب پيوند دل و آرام جان من بوده است و اين علاقه در طي روزهاي زندگي هيچگاه دست از دامنم برنداشته است. عشق به ادبيات انگيزة من براي خوب زيستن بوده و زندگي را براي بهرهمندي از سرچشمههاي فيّاض اين رشته از كمال و دانش و هنر دوست ميداشتهام.
اين دلباختگي موجب آن شده است كه با وجود داشتن تحصيلات عالي در رشتة حقوق و سي و پنج سال اشتغال به شغل وكالت دادگستري هيچگاه توجه و تعلق به ادبيات و شعر از من جدايي نگرفته و پيوسته براي نگارنده يار موافق و رفيق صادق بوده است.
نتيجة اين دلدادگي به شعر و نگارش، صرف وقت و تحمل رنجهايي در فنون ادب بوده است كه با جان و دل پذيراي آنها بودهام و در اين مورد نه تنها احساس خستگي نكرده، بلكه زحمتهاي اين سير و سياحت در وادي بيكران و پرنشيب و فراز ادب، به كام جانم بسي شيرين مينموده است.
خوشبختانه به گونه عملي هم با تفضلات الهي پاداش اين زحمتها توانسته است طبع دشوارپسند و سختگير مرا تا حدي اقناع كند و قسمتي از آنچه را در جهت سخنسرايي منظور داشتم به دست آورم چنانكه كتاب «پيام آزادي»ام تا امروز در دنيا به سي زبان ترجمه شده است.
تاكنون هشت كتاب شعر از آثار نگارنده به چاپ رسيده است كه بنا به درخواست دوستان محترم نهمين آن منتخبي از چهار كتاب، گلهاي موسمي، سرود رهايي، پيام آزادي و حاصل هستيست كه به وسيلة دوست فاضل و سخنور توانا جناب آقاي فضلالله دُروَش انتخاب شده و به نام پژواك ادب به همت انتشارات نگاه چاپ گرديده است.
چون شرح حال مفصّل من در پيشگفتار كتاب «سروده رهايي» آمده است، در اينجا به طور مختصرتر در چند صفحه نگارش مييابد.
نام من عبدالعلي و نام خانوادگيام برومند است، كه چون تخلص شعري «اديب» با نام خانوادگي پيوند يافته است، به «اديب برومند» شهرت پيدا كردهام.
نام پدرم مصطفي قليخان و نام مادرم رباب غفاردخت است كه با هم داييزاده و عمهزاده بودند: زادگاه من شهر گز از شهرستان برخوار و ميمه واقع در بخش شمالي اصفهان است كه در روزگار كودكيم قصبهاي بزرگ و تاريخي و كهن بود و اكنون به صورت شهر درآمده است.
شغل نياكان من كشاورزي بوده و از خانوادههاي بزرگ و ديرينهسال و متعيّن اصفهان و شهرستان برخوار بودهاند.
تولد نگارنده در شهر گز اتفاق افتاده و به حكم آنچه در پشت يك جلد قرآن كريم ركنالملكيِ خانوادگي به وسيلة عموي پدرم مرحوم محمدرحيم خان نوشته شده، در بيست و يك خرداد (جوزا) ۱۳۰۳ بوده است؛ ولي در شناسنامهام تاريخ ۱۳۰۰ بدون ذكر روز و ماه نوشته شده است و علت آن است كه در آغاز سالهايي كه شناسنامه گرفتن معمول شده بود، دايرههاي سيّار سجل احوال در دهها و قصبهها اكثر با تقرير خادمان خانوادههاي بزرگ، مندرجات شناسنامهها را مينوشتهاند و اشتباهاتي در تاريخ و كلمات و املاي نامها پيش ميآمده كه مانندههاي بسيار دارد.
آغاز تحصيلات بنده تا سال دوم در نزد معلم سرخانه به نام ملاّ قنبر حقشناس و در دبستان «انوري» گز به مديريت روانشاد محمدباقر انواري انجام يافت. دو سه ماه هم در مدرسة «قدسيه» اصفهان به مديريت ميرزا عبدالحسين خوشنويس قدسي كلاس دوم را تمام كردم و در سال سوم ابتدايي در دبيرستان «فرهنگ» كه مديرش مرحوم مجيد ميراحمدي از پيشكسوتان فرهنگ اصفهان بود، مشغول تحصيل شدم و اين در سال ۱۳۱۱ شمسي بود.
زبان فرانسه را از دوران كودكي نزد پدرم فراگرفتم و در دبيرستان در اين قسمت شاگرد ممتاز بودم. پس از گرفتن سيكل سهسال اول متوسطه كه امتحاناتش نهايي بود، در دبيرستان صارميه اصفهان نامنويسي كردم كه در خيابان چهارباغ پايين واقع و مديرش شادروان منصور منصوري و ناظمش مرحوم عجمي بود.
در سال چهارم و پنجم متوسطه، درسهاي ادبي و طبيعي و رياضي با هم بود و امتحاناتش نهايي و دشوار و سؤالات امتحاني از تهران ميآمد. من چون ذوق رياضي نداشتم و در اين قسمت ضعيف بودم، جزو تجديديها شدم و اين موضوع برايم كه در دورة تحصيل همواره شاگرد مبرّزي بودم گران آمد. از اين رو ناچار سه ماه تعطيل تابستاني را نزد يكي از شاگردان كلاس بالاتر كه رياضيات، خوب ميدانست به تقويت درسهاي رياضي پرداختم و در شهريور آن سال موفق به گرفتن ديپلم شدم و در همان دبيرستان صارميه كه تغيير محل داده و به مديريت مرحوم پرورنده اداره ميشد، باقي ماندم و در رشتة ادبي درس خواندم.
در خرداد ماه ديپلم گرفتم. سال ششم ادبي براي من نشاطانگيز و خاطرهپرور بود، زيرا از سالهاي نخستين تحصيلي، عشق و علاقة فراواني به ادبيات داشتم و در كلاس ششم سروكارم تنها با درسهاي ادبي بود و افزون بر كتابهاي كلاسي، از كتب ادبي كتابخانه دبيرستان و شهرداري اصفهان نيز بهرهيابي ميكردم.
از اشعار استادان پيشين به خواندن شاهنامة فردوسي، كليات سعدي، ديوان حافظ و مثنوي مولوي مشتاق بودم و از معاصران به خواندن آثار اديبالممالك فراهاني، ملكالشعرا بهار، ايرج ميرزا، فرخي، عارف و عشقي ميپرداختم. دلبستگي بسيارم به ادبيات فارسي از همان وقت، ذوق سخنسرايي را در من برانگيخت. اشعاري ميسرودم كه كمتر خالي از نقص بود و گاه در روزنامههاي عرفان و اخگر منتشر ميشد. در نثر و انشاء هم مهارت خوبي داشتم و گاهي مقالههايم در روزنامهها چاپ ميشد.
در مهرماه ۱۳۲۱ در كنكور دانشكده حقوق پذيرفته شدم و در سال ۱۳۲۴ موفق به گرفتن پروانه ليسانس در رشته قضايي گرديدم.
در ضمن سالهايي كه در دانشكده مشغول تحصيل بودم، به مطالعات ادبي ادامه دادم و بسياري از متون نظم و نثر را چندين بار به دقت خواندم و پايه و ماية فارسيداني خود را نيرو بخشيدم؛ خاصه اين كه از زبان عربي هم غافل نبودم و انبوهي از واژههاي فارسي و تازي و قوايد زبان عربي را به خاطر ميسپردم.
چون در آن هنگام فاجعه سوم شهريورماه سال ۱۳۲۰، كشور ما را به اشغال متفقين (روس، انگليس و آمريكا) درآورده و عواطف ميهني و احساسات ملي ايرانيان را جريحهدار ساخته بود، اشعار اين بنده جنبه انتقادي و سياسي و ميهني به خود گرفت و چون مطبوعات آزاد بود و بيپروا در روزنامههاي اصفهان و تهران و برخي از شهرستانها منتشر ميشد.
اين كتاب كه نامش حاصل هستي است، هفتمين اثر شعري نگارنده است كه به دست خوانندگان محترم ميرسد. آثار ديگرم كه به چاپ رسيده، عبارت است از:
۱ـ نالههاي وطن در ۱۳۰ صفحه مشتمل بر قسمتهايي از نظم و نثر اين جانب است كه از ۱۸ سالگي تا ۲۰ سالگي در انتقاد از اوضاع كشور و اشغال ايران و خردهگيري از حكومت بيست سالة ديكتاتوري سروده شده و در سال ۱۳۲۴ شمسي در اصفهان به چاپ رسيده است.
۲ـ پيام آزادي كتابي است شامل اشعاري كه در حمايت از كشورهاي محروم و استعمارزدة آسيايي و آفريقايي و آمريكاي لاتين و گراميداشت سركردگان استقلال و آزادي كشورها و مخالفت با جنگ و خشونت و هواداري از صلح و حقوق بشر سرودهام و در سال ۱۳۷۸ در ۲۳۰ صفحه منتشر شده است.
۳ـ دردآشنا قسمتي از غزلهاي سراينده است كه برخي عارفانه و بيشتر عاشقانه و گاهي سياسي است و چاپ نخستين آن در سال ۱۳۶۲ بهوسيلة «نشر هنر» و چاپ سوم در ۱۳۷۸ در ۳۰۰ صفحه با افزودههايي و پيشگفتاري به قلم نگارنده به همت «نشر دانش» انتشار يافته است.
۴ـ سرود رهايي، در ۵۸۰ صفحه مشتمل بر اشعاري است كه در حمايت و پشتيباني از نهضت ملي در موضوع ملي كردن صنعت نفت و پيامدهاي آن از سال ۱۳۲۸ تا ۱۳۵۶ سرودهام و مبتني است بر مبارزه با سياست استعماري و استبداد شاه و كودتاي ۲۸ مرداد. اين كتاب در سال ۱۳۶۷ به وسيلة نشر «پيك دانش» انتشار پيدا كرده است. در اين كتاب، براي هر شعر، جنبة تاريخي آن و انگيزة سرودنش به نشر نوشته شده است و از اين رو جنبة تاريخي ـ ادبي دارد.
۵ـ راز پرواز، مجموعة اشعار مذهبي اين بنده است كه همسرم گردآوري و در ۱۴۰ صفحه به قطع رقعي به چاپ رسانده است. شعرهاي اين كتاب حماسههاي مذهبي است در بارة پيشوايان دين اسلام.
۶ـ مثنوي اصفهان، توصيفي از زيباييهاي طبيعي و عمارات تاريخي و مساجد آن شهر است و داراي جنبة هنري، عرفاني، تاريخي، و جامعهشناسي است. اين كتاب در سال ۱۳۷۸ در ۶۸ صفحه به زيور طبع آراسته شده است.
۷ـ گلهاي موسمي، شامل همة غزلهاي سروده شده توسط نگارنده.
۸ـ روزگار دژم، شامل اشعاريست كه از سن ۱۷ تا ۲۰ سالگي هنگام اشغال كشور به وسيلة متفقين سرودهام و بعد از حاصل هستي به چاپ رسيده است.
كتابي كه اينك به خوانندگان محترم تقديم ميشود هفتمين اثر به نام حاصل هستي است كه دربردارنده اشعار زير است كه تاكنون به شكل كتاب چاپ نشده است:
۱ـ گراميداشتها از استادان علم و ادب و سياست كه بعد از درگذشتشان سرودهام.
۲ـ پراكندهها، مشتمل بر انواع گوناگون از قصيده و دوبيتيهاي پيوسته و مثنوي و رباعي در موضوعهاي مختلف.
۳ـ اشعار توصيفي دربارة تجلّيات طبيعت و آثار هنري.
۴ـ قطعهها.
۵ـ غزلهاي چاپ نشده در ديوان دردآشنا.
۶ـ اشعار خانوادگي.
۷ـ سوگيادهاي خانوادگي.
۸ـ ديداري از زادگاه.
فعاليتهاي ادبي اين جانب افزون بر شعر و نثر در كارهاي تحقيقي هم بوده است كه از آن جمله است:
۱ـ تصحيح ديوان خواجه حافظ شيرازي به وسيلة مقابلة چاپهاي روانشادان قزويني ـ غني و دكتر خانلري با نسخة خطي پيرحسين كاتب مورخ ۸۷۳. چاپ پاژنگ، ۱۳۶۸.
۲ـ تصحيح خردنامه اثر ابوالفضل يوسفبن علي مستوفي، چاپ انجمن آثار ملي، ۱۳۴۷.
۳ـ كتاب هنر قلمدان در ۲۲۰ صفحه. چاپ وحيد، ۱۳۶۴.
۴ـ تصحيح داستان سياووش و رفتن گيو به تركستان از شاهنامة فردوسي، چاپ نشر دانش، ۱۳۷۸.
۵ـ اقدام براي چاپ افست و مقدمهنگاري بر نسخة مصور موجود در مجموعة شخصي يعني تاريخ جهانگشاي نادري به سرمايه و كوشش انتشارات نگار، ۱۳۷۰.
۶ـ به پيشگاه فردوسي، مجموعهاي از سخنرانيها و اشعار سراينده دربارة فردوسي كه به وسيلة نشر شباويز در شهريورماه ۱۳۸۰ منتشر شده است.
۷ـ تصحيح تذكرة خلاصةالاشعار تقيالدين كاشاني، قسمتي از بخش معاصران، كه به وسيلة نشر ميراث مكتوب قسمت كتاب كاشان و اصفهان آن چاپ رسيده است.
۸ـ تصحيح داستان رستم و اسفنديار و هفتخان اسفنديار كه به وسيلة نشر عرفان منتشر شده است (۱۳۸۰).
۹ـ اقدام به چاپ افست و مقدمهنگاري بر ديوان خواجه حافظ منسوب به خط ميرعماد موجود در مجموعة شخصي به سرمايه و كوشش انتشارات نگار (۱۳۶۹).
۱۰ـ مجموعة مقالات به نام طراز سخن كه به وسيلة نشر عرفان انتشار يافته است.
سبك من در شعر، نئوكلاسيك است، به اين توضيح كه ظرف و وزن اشعارم همان وزنهاي پيشين است؛ ولي با زبان ادبي امروز و تغييراتي در شكل و ترادف قافيهها و مطالب نو و بيسابقه در ادبيات كلاسيك و تصويرسازيها و مضمونبنديهاي جديد و بهكارگيري پارهاي از واژههاي امروزي و اصيل كه به عقيده نگارنده، بسياري از استادان ادب نيز نوگرايي را در شعر، در همين زمينه ارزيابي كردهاند.
اين سبك سخنسرايي، ادبياتي است كه در شعر و نثر از صدر مشروطه آغاز شد و هماهنگ با تغييرات سياسي و اداري، پايهگذار بسياري از دگرگونيهاي فرهنگي و سياسي و اجتماعي در مسير پيشرفتها گرديد؛ ولي در اين رهگذر، بر اثر كودتاي ۱۲۹۹ و آغاز ديكتاتوري پهلوي به تدريج دچار ركود و ايستايي شد و دنباله نيافت، تا اين كه پس از شهريورماه ۱۳۲۰ در درخشش انوار آزادي، دوباره به جريان افتاد و در مسير تكامل خود آثار نيك به بار آورد و براي بسي از اصلاحات اجتماعي و تحركات سياسي و بهطور كلي اعتباي شعر زمينهسازي كرد و اين سبك هماكنون دوران تكاملي خود را طي ميكند.
اساساً شعر سياسي و ورودش در اجتماعات و گرفتاريهاي روزمره و رخدادهاي مهم و جريانها و درگيريهايش بازندگي مردم و انتقاد از روشهاي حكومت و اجتماع و ترقيخواهي براي ملت و توجه به حقوق صنوف مختلف و اوضاع خارج از كشور در قضاياي بينالمللي، در ادبيات فارسي نوظهور است و استادان پيشين به اين گونه موضوعها رويكردي نداشتهاند و اين از ويژگيهاي زمان ماست و مصداق تازهگويي و نوسرايي.
قالبهاي شعر اصيل به منزله ظروف مرصع و زيبايي است كه محتواي تازه و مطلوب و سودمند را بايد در آن ريخت. اين ظروف را به يك سو نهادن و از ظرفهاي نازيبا و بيقواره استفاده كردن، تنزل است و خردمندانه نيست. حساب محتواي بيظرف و ظرف بيمحتوا ديگر روشن است و نياز به بحث ندارد؛ نه محتواي مفهوم و نه ظرف مشخص هم نورعلينور است.
آنچه لازم است گفته شود، اين است كه در دوران ما، اوضاع و احوال شعر دچار هرج و مرج بيسابقهاي شده است.
امروز ديگر با زور تبليغات در وسايل مربوط و دستهبنديهاي مرموز، مرز بين نظم و نثر از ميان رفته است و هر نثر خارج از قاعده دستور معناي مشخص و روشني كه به شكل عمودي زير هم نوشته شود، «شعر امروز» ناميده ميشود و معلوم نيست چرا شعر امروز بايد تن به چنين تنزّلي داده باشد.
قيام دستهجمعي بر ضد شعر واقعي و اصيل به شدت بالا گرفته است، چنان كه جماعتي به عنوان نوپرداز، دست به دست هم داده طرح هر شعر اصيلي از معاصران را رد ميكنند و آن را از دايره احتساب بيرون ميافكنند. تنها چند نفر را به عنوان شاعر امروز در مجلهها و روزنامهها و كتابهاي مربوط به ادبيات معاصر نام ميبرند و حق شاعران بزرگي را كه از جهات گوناگون پايه و مايه شعر را بالا بردهاند، گستاخانه تضييع ميكنند؛ هر چند كوششي بيفايده و گذراست. آيا اين يك سياست تخريبي براي تنها مايه مفاخرت ايران در جهان يعني «شعر پارسي» نيست؟ و آيا ذهن هر فرد ادبدوست و آگاه از فخامت، ادب و اديبان ايران را متوجه يك منبع رازناك ويرانگر نميكند؟ اگر همه عوامل را كنار گذاريم، آيا اين دشمني با ادب و شعر اصيل ايراني را ميتوان ساده و بيانگيزههاي خاص انگاشت و غير از ضدّيت با فرهنگ ملي و تشديد بيسوادي چيز ديگري پنداشت؟
اصولاً اهميت شعر در اين است كه تفهيم و تفاهم و تأثير و تأثر را در افراد كشور به نحور شايسته و دلنشيني ـ كه به حافظه سپردنش آسان باشد و ساليان دراز از بين نرود ـ ايجاد كند و به اين وسيله آنان را در معقولات و احساسات به همدلي و آشنايي روحي كشاند، چنان كه اشعار حافظ، سعدي، فردوسي و ديگران در سرتاسر ايران خواننده دارد و مفهوم آن اشعار بين اقوام متنوع ايراني كه زبان مشتركشان پارسي دري است وحدت و همدلي و همداستاني و تربيت اجتماعي به وجود آورده است.
حالا بايد ديد سخناني كه كلماتش ربط معنا و وزن عروضي ندارد و خود گوينده هم نميداند چه ميخواهد بگويد، چگونه ميتواند در بين افراد جامعه ايجاد همبستگي و پيامآوري كند؟
تا چهل پنجاه سال پيش، نثر بر چند قسم بوده است:
۱ـ نثر سياسي و اجتماعي يا مقالهنويسي كه شيوه روزنامهنگاران و سياستمداران بوده است.
۲ـ نثر تحقيقي كه سياق پژوهشگران در موضوع تحقيقشان به شمار ميرفته است.
۳ـ نثر داستاني كه شيوه داستانسرايان بوده است.
۴ـ نثر مكاتباتي كه در نامهنگاري بين دوستان يا مسائل اداري در ادارت به كار ميرفته است.
۵ـ نثر ادبي شاعرانه كه در وصف مناظر و ذكر حالات عاشقانه و هرگونه مطالب احساسي نوشته ميشده است.
۶ـ نثر عاميانه كه خالي از لطايف ادبي بوده و گاهي به شيوه گفت و شنود عادي در لهجههاي گوناگون نگارش مييافته و اكثر صبغه طنز هم به خود ميگرفته است.
بسياري از عبارات گلستان سعدي و مقامات حميدي و مناجاتهاي خواجه عبدالله انصاري و نامهنگاريهاي قائممقام و برخي ديگر از اديبان و نويسندگان به كمك سجع و استخدام واژههاي احساس برانگيز، موزونيت پيدا كرده، يا خيالانگيز شده و دربردارنده احساسات عاطفي بوده است، ولي هيچگاه شعر تلقي نگرديده و دست بالا، نثري شاعرانه قلمداد شده است. حالا چطور پس از قرنهاي متمادي، قواعد كلي ميتواند به هم خورد و به وسيله تني چند، نثر جاي شعر را بگيرد؟ آن هم نثري نامفهوم و غلط.
علت رواج يافتن اين گونه نثرها به نام شعر ـ كه گاهي در عين بيوزني در چند عبارت پشت سر هم، يكي از عبارات به طور ناگهان وزن پيدا ميكند ـ كمسوادي در آموختن زبان فارسي است كه عموميت يافته و آسانگويي و آسانخواني و آشنا نبودن با لغتهاي معمولي زبان و سخنان فاخر و بيگانگي با وزنهاي شعر، را به ياد آورده است.
نگارنده تغيير مفهوم شعر و حذف وزن را در شعر نميپسندم و نميپذيرم و تنزّل دادن شعر را از اين جهت گناهي نابخشودني در شرع ادب فارسي ميدانم؛ ولي هر گاه وزن رعايت شود و در مقصود گوينده احساس و پيامي نهفته باشد، ولي مصرعها كوتاه و بلند سروده شد آن را به عنوان «شعرواره» يا نوعي از سخن پارسي، قابل پذيرش و استماع ميدانم و نمونهاي چند از آن را خود سروده و در اين كتاب آوردهام.
در هر حال نگارنده بنا به وظيفه و به حكم رسالتي كه در خود احساس كردهام، حفظ و نگهباني شعر اصيل و استخواندار فارسي را ـ كه بزرگترين ميراث ملي ماست و يادگار هزار و يكصد سال كوشش و آزمايش استادان گذشته است ـ برخود فرض ميدانم و پاسداري از كاخ كيوان شكوه ادب فارسي را كه پناهگاه مليت و بنگاه افتخارات قومي ايراني است، واجب ميشمارم.
در اداي اين وظيفه ملي و ميهني، اعتنايي به اقبال يا عدم اقبال پير و جوان در سخنان و اشعارم نداشته و ندارم و به حكم تكليف وجداني و تاريخي، شعر را از دايره اصالت بيرون نبرده، به دست نسلهاي آينده و داوري تاريخ و صرّافي روزگار سپردهام، زيرا گذشت روزگاران بهترين داور براي سنجش و ارجگذاري اشعار بلندپايه است و تاريخ ادبيات ما بارها اين حقيقت و واقعيت را نشان داده و مسلم است كه آفرينهگوييهاي فصلي و گرمبازاريهاي زماني را كه با بند و بستهاي مبتذل آلوده است، اعتباري نيست.
حقير، هم باستانگرا و دوستار ايران قديم و هويت ديرينه سال اين كشور كهنسال و آداب و رسوم و تاريخ و روايات و اساطير آن هستم و هم به فرهنگ بعد از اسلام و ويژگيهاي اين دوران پرافتخار و علم و حكمت و عرفان و ادب اين عصر عشق ميبازم. با اين ديدگاه هر فرد مدعي مليگرايي را كه تنها به يكي از اين دو علاقهمند باشد، مليگراي واقعي و ايراني تمام عيار نميشناسم.
از ويژگيهاي ديگر من، طبيعتگرايي و دلدادگي به مظاهر زيبايي و جمال است. از اينرو به مناظر طبيعي و باغ و صحرا و گلهاي رنگارنگ و گياهان زيباي خودرو و درختستانهاي شكوهمند و چهره زيباي خوبرويان و تجليات دلانگيز بهار، عشق ميورزم و اين طبيعتگرايي همواره پرتو عرفان را در دل و جان من تابان و فروزان ميگرداند. پس چنين است كه بخشي از اين كتاب به توصيف مظاهر طبيعت و تعريف بهار و خزان اختصاص دارد. همين خصلت مهرپروري نسبت به جمال طبيعت مرا به دلدادگي نسبت به پديدههاي زيباي هنري كه ساخته دست بشر است نيز واداشته و به هنرهاي تزييني، به ويژه كارهاي ايراني سخت دلباخته گردانيده است؛ چنان كه گردآوري اينگونه آثار، پيوسته از سرگرميهاي دلپذير و تفريحات سالم من بوده و هست و مايه بسي از آگاهيهاي هنري نيز گرديده است. البته پيشرفت در خوشنويسي هم شوق اين كار را در نگارنده دامن زده است.
نمونهاي از اشعار
جمله رفتند
از جمع ياران، دلنوازان جمله رفتند
مژگان گشا، كافسانه سازان جمله رفتند
جاي سم اسب سبك تازان در ايندشت
گويد كه بنگر، يكه تازان جمله رفتند
ماندند از جمع سرافرازان قليلي
باقي از اين گردن فرازان جمله رفتند
ساز سخن بشكست و شد روز هنر تار
كز بزم الفت، تكنوازان جمله رفتند
شو ناله زن، حكمت سرايان جمله خفتند
رو گريه كن، دانش طرازان جمله رفتند
پاكيزه كاران را دگر نام و نشان كو؟
كزكوي پاكان، پاكبازان جمله رفتند
ما راكنون بر آهنين مردان نياز است
روي از چه بنهفتند و نازان جمله رفتند؟
كو ديگر اندر خوان همت ساز و برگي؟
كز هفت خان با برگ و سازان جمله رفتند
ما را دگر از باغ نصرت بهرهاي نيست
چون از نخيلش دست يازان جمله رفتند
خلق، اي اديب! افتاده در بند نيازند
وارستگان و بينيازان جمله رفتند
گوهر مناعت
كمال پرور طبع رساي خويشتنم
چرا كه زنده به شوق بقاي خويشتنم
از آن زمان كه شدم آشناي حضرت دوست
غريب شهرم اگر آشناي خويشتنم
نيم ز خواهش برگ و نوا به كس مديون
رهين منت شور ونواي خويشتنم
به هيچ محكمه محكوم كس نخواهم بود
از آن كه حاكم و فرمانرواي خويشتنم
چو تك درخت نمايان به دشت تنهايي
رها به سايگه انزواي خويشتنم
ز قيد و بند جنونم رها مبين، زيرا
اسير پنجة مهر و وفاي خويشتنم
چو باغ نم زده از ژاله در سكوت سحر
قرين لذت جان از صفاي خويشتنم
مرا به آب و هواي ديار غير چه كار؟
كه آرميده به حال و هواي خويشتنم
به گنج زر ندهم گوهر مناعت خويش
كه دل نهاده به قدر و بهاي خويشتنم
شناسنامه من چيست غير ديوانم؟
نهفته در سخن جانفزاي خويشتنم
مرا چه باك ز طوفان حادثات، اديب
كه خوش به سايه لطف خداي خويشتنم
لينك مطلب در سايت روزنامه اطلاعات