skip to Main Content
  • شعر
به مناسبت سالگرد در گذشت محمد مهريار

به شهر سپاهان يكي مرد بود
كه در علم و فن بي هماورد بود
به تحصيل دانشوري بس نكرد
از آموختن روي، واپس نكرد
به تدريس طي كرد عمري دراز
سپرد اندر اين ره نشيب و فراز
نياسود يك دم از آموختن
نفرسود از دانش اندوختن
همي خواند و بنوشت تا زنده بود
درين پهنه پيوسته تازنده بود
شد از جمله دانشوران وطن
هنريار و فرمند و صاحب سخن
ز همپايگان يافته برتري
به علم و ادب وز پژوهشگري
به مهرِ بر و بوم آكنده دل
ز تيمار ميهن پراكنده دل
به هر شهر و هر روستاي وطن
ز كاوشگريها بفرسود تن
به شهر صفاهان دل آويخته
به هر ذره خاكش بر آميخته
كه پرواي جانش نبود از گزند
به آباديش آنچنان پاي بند
سراينده ي شعر و تاريخدان
هم آهنگ با بخردان و ردان
به شهنامه آن گونه دلبسته بود
كز انديشه هاي دگر رَسته بود
فراخواند بسيار تن مرد و زن
به شهنامه خواني گشود انجمن
در آن انجمن سالها بر نشست
به تعليم شهنامه يازيد دست
بسا كس كه شهنامه خوان شد از اوي
به فردوسي از عشق آورد روي
دريغا كه اين راد مرد گزين
برفت از جهان مانده بي جانشين
من از سوگ او گشتم آنسان نژند
كز اندوهش آسان نرستم ز بند
چو با مهر از لطف حق بود يار
بُدَش نامِ فرخنده فر «مهريار»
بيامرزدش ذات پروردگار
كه بر بندگان بود خدمتگزار

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.