skip to Main Content
بی وفا

برو كه ترك تو معشوق بى وفا كردم
برو كه توبه ز يكرنگى و صفا كردم
برو كه تيشة بى مهرى ات نمود خراب
به دل سراى اميدى كه من بنا كردم
برو كه ساحل خيرى نشد پديد مرا
به بحر عشق تو، هرچند دست وپا كردم
بلاى گردش آن چشم آسمانى را
به جان خريدم و ره توشة قضا كردم
چه روزها كه به حسرت در آفتاب تموز
به انتظارِ تو در كوى، پابه پا كردم
چه ماه ها كه ز دلجويى ات شدم محروم
بسى تحمّل حرمان در انزوا كردم
به طرف باغ، به پاى گل هميشه بهار
چه شكوه ها كه ز دست تو، با صبا كردم
ز غم چو با همه دلبستگى شدم بى تاب،
كلاف عشق تو از سر به جهد و اكردم
گلى كه قدر چو من بلبلى نمى دانست
به بادِ پرده درش آستين رها كردم
مَبر ز ياد كه با جان دردمندِ « اديب »
جفا نمودى و من با تو بس وفا كردم
خرداد ۱۳۲۸