خوش بود يك نفس از بند غم آزاد شدن
فارغ از قيد هوس گشتن و دلشاد شدن
اي اسير آمده در دامگه نعمت و جاه
در اسيري چه به از نعمت آزاد شدن؟
چه بود حاصل هستي به گلستان وجود
غير بشكفتن و پژمردن و بر باد شدن؟
رنج بسيار ببايد به ره كسب كمال
نيست آسان، به فنون هنر استاد شدن
گر كُنَد حادثه بنيان كَني، شِكوِه مدار
زان كه هست از پي ويران شدن آباد شدن
بِه بود بِه ز هماهنگي بيدادگران
زخمي از قدرت سر پنجه ي بيداد شدن
رسم خسرو نبود در خور تقليد به عشق
با شكوه است در اين مرحله فرهاد شدن
اثري نيك ببايد به جهان، ورنه چه سود
به جهان آمدن و رفتن و از ياد شدن؟
خوش بود موسم گل در چمن عشق، اديب
به تماشاي گل و لاله و شمشاد شدن