skip to Main Content

مرا حكايتي از روزگار خردي باز

به ياد ماند اگر چند روزگار گذشت

درون لانه ي زنبور چوبكي، باري

به قصد كردم و بر من چه نا گوار گذشت

برون پريد از آن لانه خشمگين زنبور

سه بار گِرد سرم گشت و بي قرار گذشت

چو خواستم كه گريزم ز حمله اش، ناگاه

گَزيد گردن من سخت و چيره وار گذشت

از آن گزيدگي آمد مرا گزند ولي

گُزيده تجربتي بر من فگار گذشت

كه در برابرِ بدخواهِ بوم و بر نتوان

ز پاس شهر و نگهباني ديار گذشت

به حفظ لانه كسي گر كم آمد  از زنبور

بر او زمانه به صد نيشخندِ عار گذشت

درود باد بر آن كس كه بهر پاس ِ وطن

ز بذل جان و سر و تن به افتخار گذشت

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.