skip to Main Content

اين خاطرات چيست كه با ماست دم به دم
شايسته محافظت و باب همدمى
آرد به ياد خاطره ‏هاى زمان دور
آن روزها كه سر زده گلهاى موسمى

***

در پيش روى عرضه كند عهد پيش را
دل مى‏تپد به ياد زمانهاى دوردست
از عهد كودكى و جوانى و بعد از آن
آن لحظه‏ هاى خوش كه دلاويز بود و هست

***

در سينه نقش بسته و در لابه‏ لاى مغز
ياد عوالمى كه ز كف رفته است و نيست
از نيستيش غرق دريغيم و شاكريم
كز يادمان نرفته همان لحظه‏ هاى زيست

***

ياد آوريم ز آنچه شنيديم و گفته‏ ايم
در صحبت كسان و عزيزان ز هر گروه
اين يادها كه بر دل ما چنگ مى‏زند
ما را كشد به سوى ديارى پر از شكوه

***

گاهى به ياد آردمان مهر مام خويش
وآن بيقراريش كه به ديدار ما نمود
گاه دگر نصايح خيرى كه از پدر
بر روى ما دريچه‏ اى از تربيت گشود

***

ياد آوَرَد ز دور جوانى و آن نشاط
آن روزهاى خوش كه دگر جانشين نداشت
از كف برفت و خاطره ‏اش ماند با دريغ
آن لحظه ‏ها كه سايه غم بر جبين نداشت

***

خوش باد ياد يار و جوانى و عاشقى
تنها غنيمتى كه ز عهد حيات بود
در عمق خاطرات بود دوره شباب
هرچند همچو خنده گل بى ‏ثبات بود

***

ياد محيط مدرسه و قيل و قال درس
همدرس‏ ها، معلم و فراش تا مدير
با درس و با كتاب مرا بود الفتى
فارغ ز اشتغال دگر سالهاى دير

***

دوران كودكى چه دلاويز بود و نغز
جز شوق بازى از همه بوديم بى‏خيال
جز جست و خيز حال و مجالى دگر نبود
از بهر كار ديگر و تشخيص وضع و حال

***

هر گه شويم بازنگر سوى خاطرات
خوش دور مى‏زنيم زمان گذشته را
خوش بنگريم با نظر نقد آنچه رفت
وز نيك و بد هر آنچه به دست است رشته را