skip to Main Content
خلوت عشق

بيا كه سخت به ديدارت آرزومندم
جدا ز روى تو چون صيدِ پاى در بندم
بيا كه چشم به راهم، فسرده و رنجور
در انتظار پسندى بدين صفت، چندم؟
نخواهم اين كه تو با ديگران كنى پيوند
بدين قياس كه جز با تو نيست پيوندم
به سان ابرِ بهارم گره بر ابرو چند؟
بيا كه بشكفد از برق شوق، لبخندم
صفاى خلوت عشقم، خداى يكتا داد
چه رازهاست در اين گوشه با خداوندم
دواى تلخ نخواهم، گَرَم شفا بخشد
خوشم به ناخوشى عشق، گو مده پندم
ز وصل خويشتنم بند غم ز دل برگير
تو اى اميد من، اى غمگسار دلبندم
بيا به شعر و ادب ساز كن سخن با من
سخن پرور برومندم « اديب » كه من