skip to Main Content
خنده ی شيرين

به شهر عشق، روا باشد ار سفرگيرى
مگر ز حال دل عاشقان خبرگيرى
دل از هواى تو قادر نيَم كه برگيرم
بيا كه بار فراقم ز دوش برگيرى
اگرچه ز آتش حسرت، دلم توانى سوخت
ولى ز من نتوانى دو چشمِ تر گيرى
دلا، به شهپر اخلاص، گر نيابى دست
در آسمان محبت، چگونه پرگيرى؟
سزد كه من ز لبت بوسه بى شمر گيرم
كه لعل پاره ز چشمم تو بى شُمَرگيرى
زمانه را چو بد و نيك جمله در نظر است
روا بود كه تو اين نكته در نظرگيرى
جهان، فسانه گرفتند عارفان، اى دوست
تو اين فسانه همان به كه مختصرگيرى
بشارتى دهمت، عمر بى خلل يابى
چو خضر، گر به رهى دستى از بشرگيرى
اگر به خندة شيرين، ز لطف، بازآيى
« اديب » را سخن نغز در شكرگيرى