skip to Main Content
در رهگذار عمر

در رهگذار عمر، كه چون باد مى ‏رويم
آن دم غنيمت است، كه دلشاد مى ‏رويم

چون گل، بيا به خنده مستانه بشكفيم
كز غارت خزان، همه بر باد مى ‏رويم

ياد از بدِ زمانه چه آريم، ما كه خود
در گردش زمان، همه از ياد مى ‏رويم

غمگين ز حادثات چراييم ما كه زود
زين كهنه قصرِ حادثه بنياد، مى ‏رويم

چون سروِ سرفراز، در اين باغ دلگشا
خرّم دمى كه فارغ و آزاد مى‏رويم

ما عاشقيم و در غم شيرين لبان اديب
با اشك و آه، از پىِ فرهاد مى‏رويم