به نقد جان، منم اى ماهرو خريدارت
چو من مجوى دگر، مشترى به بازارت
به شور افكَندم، خندههاى شيرينت
به شوق آورَدم، غمزههاى سحّارت
مگر من از همه عالم برون روم، ورنه
برون نمىرود از دل هواى ديدارت
به بوى وصل تو چابكتر از نسيم سحر
عنان گسسته شتابم به سوى گلزارت
مگر زبان تو با جان من سخن گويد
كه عاشقم ز دل و جان، به نغز گفتارت
منم فريفته رفتنت به ناز و خُرام
اگر چه سخت دل آزردهام ز رفتارت
ز ما خلاف مُسلّم چه ديدى از كم و بيش
جز اين قَدَر كه كشيديم ناز بسيارت
بشوى، گَرد غم از لوح خاطرات، اديب
كه زيبِ دفتر دلهاست جمله اشعارت