skip to Main Content

نه راحت از دل شيداى بلهوس ما را

نه بر هواى دل خويش، دسترس ما را

حريف بلهوسى ‏هاى دل نباشد عقل

كجاست عشق، كه بِرْهانَد از هوس ما را؟

چو غنچه ‏ايم، نه مانند گل گريبان چاك

اگر چه خَست بسى، نيش خار و خس ما را

نفس به سينه بود حبس و دل چو نى نالان

چرا كه اهل دلى نيست هم نفس ما را

به جرم آن كه نواخوان گلشن هنريم

شكسته بال، فكندند در قفس ما را

چه غم، كه همّت يارى به داد ما نرسيد

كه نيست به ز خدا، يار و دادرس ما را

به قدر همت خود، در كمال كوشيديم

اگر چه قدر ندانست، هيچ كس ما را

به عالمى نفروشيم مهر دوست، اديب

كه اين متاع‏گران در زمانه بس ما را

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.