skip to Main Content
دهقان

اين قصيده در هوادارى و حمايت از طبقه رنج آزمود كشاورز و خرده‏گيرى از مالكان عمده‏اى كه نسبت به رفاه زارعان و آبادى روستاهاى خود بى‏اعتنا بودند در سال ۱۳۲۹ سروده شد و در شماره ۱۶ روزنامه نهضت كشاورزان و روزنامه اصفهان و كيهان منتشر گرديد.

گَر به صحراى جهان، آثارى از دهقان نبود

هرگز آثارى هم از آبادى و عمران نبود

گر نبودى دوش دهقان، تكيه‏گاه از بهر بيل

دوش ما فارغ ز بار رنج بى‏پايان نبود

گر نبودى در كف دهقان يكى برّنده داس

حاصل از داسِ فلك جز ناله و افغان نبود

گر ندادى خاك را آب از عرق، دهقانِ پير

باد صحرا اين چنين گلبيز و مشك افشان نبود

گر دروگر تن نفرسودى ز گرماى تموز

گرم و افروزان تنورِ مطبخ سلطان نبود

موى زارع‏گر نگشتى در ره عمران سپيد

چشم ما را بهره از سر سبزى بستان نبود

رستم آسا، در ميان برف و بهمن، ديهقان

باكش از سرماى بهمن ماه و يخبندان نبود

ايستاده پشت گاو آهن زمين كردى شيار

پيش چشمش جلوه‏گر جز راحت انسان نبود

ناخنك دارد دل ما را بگو ناگون ثمر

هرگزش پروايى از گرماى تابستان نبود

تا نهد بر سفره ما نان، ز جان كوشد به دشت

گر چه جز نان جوينش توشه در انبان نبود

ابرِ ديمه‏گر نباريدى شدى رنجش تباه

ور بباريدى وثاقش ايمن از باران نبود

صبحدم هر روز بيرون شد ز منزل با نشاط

تا به شام از كار جانفرساى، رو گردان نبود

گوش جانش جز پذيرفتارِ حرف حقّ نگشت

چشم اميدش به جز بر درگه يزدان نبود

بود خرسند و طمع بر خوان رنگينى نداشت

بود خوشدل گر گرفتار عتابِ خان نبود

گر چه با عشق و اميدش خدمت خلق است كار

در شگفتم كز چه او را بهره جز حرمان نبود

در شگفتم كز چه روى آن مالك راحت‏طلب

هيچ گه در بندِ اين محنتكشِ دوران نبود!

در شگفتم كز چه اين خدمتگر عمران شهر

زيستگاهش جز درون كلبه‏ى ويران نبود

در شگفتم كز چه رو اين فايدت‏افزاى جمع

بهره‏اش جز محنت و ناكامى و خسران نبود

آن كه سامان داد كار يك جهان با جان و سر

صد هزار افسوس كورا خود سرو سامان نبود

آن كه آرد آب در صحرا كه نان بخشد به خلق

فارغ از انديشه‏ى كمبودِ آب و نان نبود

جامه‏ى خز برتن اطفال مالك ديد ليك

كودكانش را ببر جز جامه خُلقان نبود

مرغِ بريان مالكِ ده راست ارزانى و ليك

بهرِ دهقان آشِ ارزن هم چنين ارزان نبود

كاخِ ييلاقى مالك خوشتر از باغ ارم

جايگاهِ برزگر جز كلبه‏ى احزان نبود

گشت روشن چلچراغ مالك از نيروى برق

ليك دهقان را به جز فانوس دود افشان نبود

آن يك ار رنجور شد بودى ورا بر سر طبيب

وين يك ار بيمار شد درد ورا درمان نبود

آن يكى در ميزبانى ميزها چيد از خورش

وين دگر را بهره غير از خجلت مهمان نبود

آن يكى را نور چشمى در اروپا مستِ عيش

وين دگر را پورِساعى شاد در ايران نبود

حاصل عمرش ندامت باد و افسوس و ملال

مالكى كِش برزگر خرّم دل و خندان نبود

بى‏نصيبت از لطف يزدان ماند و احسان حقّ

مالكى كِش در حقّ برزيگران احسان نبود

كى روا بودى كه يك تن بود مَلاّكِ قُراء

ليك زارع صاحب چندين ذِراع آن نبود

مالكيت گر چه اندر شرع دارد احترام

ليك اين‏سان مالكيت در خور ايمان نبود

كار دهقان گر در ايران داشت سامان و قرار

اين چنين آشفته سامان، كشور ساسان نبود

گر نبودى زحمت دهقان و سعىِ وى (اديب)

بوستان عالمى را سنبل و ريحان نبود

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.