skip to Main Content

امشب ز فراغ دل، در بر صنمى دارم
در خلوت دمسازى، فرخنده دمى دارم
گر بود غمى در دل اين تشنه وصل‏ اش را
در عين وصال اكنون ديگر چه غمى دارم
نى ز آتش هجرانش بر جان شررى يابم
نى ز آفت حرمانش در دل المى دارم
بر بام وصال اكنون دل پر زندم زيرا
چون طاير مأنوسى ره در حرمى دارم
تا همقدم اويَم از دولت همراهى
صد گنج به زير پا در هر قدمى دارم
زان چهره گلنارى و آن قدّ سپيدارى
گويى به تماشاگه باغ ارمى دارم
گر بوسه از او خواهم، ايثار كند بر من
كامشب به بر از خوبان صاحب كرمى دارم
دلشادم «اديب» امشب و زبهر شب هجران
اين خاطره در خاطر محفوظ همى دارم