skip to Main Content
  • شعر

ما جمله از كدام دياريم و كيستيم؟
اينجا به هم رسيده به سوداى چيستيم؟
بى‏اختيار آمده از بهر زيستن
بهر چه آمديم و براى چه زيستيم؟
بس نوبهار خيمه به صحرا زند كه ما
چون برگِ پايمال خزان، زنده نيستيم
گشتيم با ديار وجود آشنا، ولى
نشناختيم گوهر خود را، كه كيستيم
چون شمع نيمه‏شب كه ز سرتابه‏پاى سوخت
گاهى زديم خنده و گاهى گريستيم
در سايه علاقه بدين زندگانى است
گر در عمل، مُخرِّب اين زندگيستيم
يك روز پى نبرده به رازش، كنيم كوچ
ور زآن‏كه زيست كرده به‏سالى دويستيم
غافل‏زكارخويش،كجامى‏رويم «اديب»؟
ما رهروان، كه گوش به فرمان ايستيم