ما جمله از كدام دياريم و كيستيم؟
اينجا به هم رسيده به سوداى چيستيم؟
بىاختيار آمده از بهر زيستن
بهر چه آمديم و براى چه زيستيم؟
بس نوبهار خيمه به صحرا زند كه ما
چون برگِ پايمال خزان، زنده نيستيم
گشتيم با ديار وجود آشنا، ولى
نشناختيم گوهر خود را، كه كيستيم
چون شمع نيمهشب كه ز سرتابهپاى سوخت
گاهى زديم خنده و گاهى گريستيم
در سايه علاقه بدين زندگانى است
گر در عمل، مُخرِّب اين زندگيستيم
يك روز پى نبرده به رازش، كنيم كوچ
ور زآنكه زيست كرده بهسالى دويستيم
غافلزكارخويش،كجامىرويم «اديب»؟
ما رهروان، كه گوش به فرمان ايستيم