skip to Main Content

اى كه سر تا پا شرر گشتى و در جانم نشستى
شورم اندر دل فكندى، چون به دامانم نشستى
ره سپردم ناله كردم، بر سرِ راهت نشستم
دل ربودى، عشوه كردى، در دل و جانم نشستى
چون شراب ارغوانى، خوش به رگ‏هايم دويدى
چون فروغ شادمانى، خوش به چشمانم نشستى
بود همچون ديِرِ متروكى، مرا ويرانه ی دل
تارِك دنيا شدى، در دير ويرانم نشستى
خاطرم از مطلع صبح ظفر روشن‏تر آمد
تا تو اى شمع فروزان، در شبستانم نشستى
اى مسيحا دم! خوشا آن دم كه با عاشق نوازى
چون گل بوياى مريم، در گريبانم نشستى
اى خوش آن ساعت كه در غمخانه ی افسردگى‏ها
همچو مرواريدگون اشكى به مژگانم نشستى
عشق و شوق آوردى و شور و نشاط نوبهارى
اى پرستو، كآمدى بر طاق ايوانم نشستى
شعر زيباى «اديب» اين جلوه از حسن تو دارد
چون غزل با دلنشين مضمون به ديوانم نشستى