هر كجا كه تو باشى خيال من آنجاست
كه سايهوار به همراهى تو رهپيماست
سراى خاطر من جلوهگاه قامت توست
به حوضخانه دل عكس چهرهات پيداست
لبت به گوش دلم سرِّ عشق سازد فاش
چه حاصل از سر من گر ز سرِّ عشق جداست
بهار با تو خوش است اى طراوت نوروز
كه ماهِ روى تو سر فصل جلوه گلهاست
عبور ياد تو از مرز فكرهاى لطيف
مرا كِشد به جهانى كه عالم رؤياست
تبسّم نمكينت چو خنده ساز كند
به تار و پود وجودم چه شورها كه به پاست
ز دورى تو چو برگم جدا ز شاخِ درخت
ولى به پيش توام دل قرين برگ و نواست
ببين جمال طبيعت كه در بهار چه كرد
كمال عشق بنازم كه عالمى آراست
به راز خلقت اگر ژرفتر بينديشى
به هر پديده بيابى كه منطقى گوياست
ز من بگوى به خنياگران بزم شهود
كه نغمهها رسد از غيب ز آن چه شور و نواست
پيام وصل، خوش اكنون رسد به گوشِ اديب
كه پيكهاى زمان پُر شتابتر ز صباست