skip to Main Content

هر كجا كه تو باشى خيال من آن‏جاست
كه سايه‏وار به همراهى تو ره‏پيماست
سراى خاطر من جلوه‏گاه قامت توست
به حوضخانه دل عكس چهره‏ات پيداست
لبت به گوش دلم سرِّ عشق سازد فاش
چه حاصل از سر من گر ز سرِّ عشق جداست
بهار با تو خوش است اى طراوت نوروز
كه ماهِ روى تو سر فصل جلوه گل‏هاست
عبور ياد تو از مرز فكرهاى لطيف
مرا كِشد به جهانى كه عالم رؤياست
تبسّم نمكينت چو خنده ساز كند
به تار و پود وجودم چه شورها كه به پاست
ز دورى تو چو برگم جدا ز شاخِ درخت
ولى به پيش توام دل قرين برگ و نواست
ببين جمال طبيعت كه در بهار چه كرد
كمال عشق بنازم كه عالمى آراست
به راز خلقت اگر ژرف‏تر بينديشى
به هر پديده بيابى كه منطقى گوياست
ز من بگوى به خنياگران بزم شهود
كه نغمه‏ها رسد از غيب ز آن چه شور و نواست
پيام وصل، خوش اكنون رسد به گوشِ اديب
كه پيك‏هاى زمان پُر شتاب‏تر ز صباست