skip to Main Content

خوناب دل به دامنم از ديدگان گذشت
چون جوش مى كه از سر رطل گران گذشت
اشكى كه بر زمين چكد از ديدگان ابر
زآه دل من است كه بر آسمان گذشت
درياب نوبهار جوانى كه بى دريغ
بر طرف باغ و راغ، سَموم خزان گذشت
در معبرى كه دزد زند راه كاروان،
معذور دار، گر كه جرس بى زبان گذشت
خرم، روان آن كه به پاكيزه دامنى
از سر به راه عشق، چو آب روان گذشت
گر سفله عمر بر سر سود و زيان گذاشت
طبع كريم، از سر سود و زيان گذشت
با نيك و بد بساز كه دوران روزگار
گاه اين چنين به سر شد و گاه آن چنان گذشت
بود و نبود مایه ی رنج است و عمر ما
گه در اميد اين و گهى بيم آن گذشت
بس خلق از اين رباط گذشتند و زين ميان
خوشنام و رستگار، دو كس از جهان گذشت
اول يكى كه خدمت مردم به جان خريد
ديگر كسى كه در ره جانان ز جان گذشت
آزاده از گذشت زمان يافت اعتبار
زآن پيش تر « اديب » كه او را زمان گذشت

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.