skip to Main Content
  • شعر

رجال قادر و لايق درين ديار كمند
كه روح بر تن افسرده وطن بدمند
به روح تازه نيازست كشور ما را
كه وارهاندش از نكبت و مذلت و بند
چو كار كشور در دست كاردانان نيست
عجب مدار كه ملت بود نزار و نژند
اميدِ خيز ز دستورِ نورسيده مدار
كه با يكى دو سخن سر دهد زيانى چند
چه خوش سرود سخندان نامدار اجل
كه هست جمله بيانش قرين حكمت و پند
« به كارهاى گران مرد كارديده فرست
كه شير شرزه برآرد به زير خمِّ كمند»

خدمت بى‏ مزد و منت
هر كسى بايد كه با ظرفيتش
جرعه ‏يى بخشد به خلق از جام خويش
خدمت بى‏ مزد و منت گر كنيم
كرده‏ ايم آن گه اداى وام خويش