skip to Main Content

سر ریز غم عشق توام از دل غم خیز
چون باده ناب کهن از ساغر لبریز
در پیچ و خم شاخ درختان به شب تار
بس ناله برآید ز من و مرغ شباویز(۱)
بی خویشم و بی تابم و چون آهوی وحشی
پیوسته دوان در پیِ آن چشم دل آویز
بیمارِ غم عشقم و بر خوان تمتّع
از منع طبیبم نبود قدرت پرهیز
فصل گل سرخ است و منم مرغ نواگر
خواهم که نوا سر دهم از شاخه ی گلریز
حل گشته مرا جوهره در پیکر معشوق
چون شیر و شکر یکسره گردیده هم آمیز
فارغ شدم از هر چه مرا بود دل آزار
فارغ نیّم از دست دل وسوسه انگیز
بالای سیه ،رنگِ دگر نیست ادیبا
جز رنگِ فسونکاریِ بالای بلاخیز
——–
۱- مرغ شب آویز: پرنده ای که شب می خواند.