skip to Main Content
  • شعر

یکی اسبی به رنگ تیره چون شب
که ادهم خوانده اند این گونه مرکب
سیه چون مُشک و بویش سبقت انگیز
به رهواری سبکتاز و سبکخیز
شبه گون پوستش تابان وبَرّاق
میان خیلِ اسبانِ دگر طاق
رخش باریک و چشمان هیبت آمیز
ولی چون چشم آهو رغبت انگیز
کشیده گردنش در هشتمین سال
به یکسو ریخته ابریشمین یال
چنین اسبی خوش اندام وسبکخیز
بدین اوصاف بودش نام شبدیز
به جان می بود خسرو دوستدارش
نشاطی داشت چون می شد سوارش
شبانروزش دو تن کرده پرستار
که در تیماراو کوشند بسیار
درین اندیشه بودی شه که شبدیز
چو میرد چون شود احوال پرویز؟
زهولِ مرگ او بودی بدان حال
که بر یک نوجوان مردی کهنسال!
از این رو بیم داده چاکران را
همه در باریانِ سرگران را
که هر کس از عوانان(۱) با دلِ ریش
خبر از مرگ شبدیز آورد پیش
سرش بازی کند با تیغِ دُژخیم
تنش را بی گمان سازم به دو نیم
دل خُدام شد از ترس، لبریز
هراسان جملگی از مرگ شبدیز
کزین در باریان یکتن سر انجام
سر از کف بایدش دادن به ناکام
قضا را مُرد اسبِ شاه شاهان
پس ازیک نا خوشی در صبحگاهان
چوبود از این خطر دلها همه ریش
شدند از بهر دفعش چاره اندیش
به خواهش کرده دیدن بارَبد را
که سازد حیلتی خوش دفع بد را
هنرور ساخت آهنگی غم آگین
که از سوگ بزرگی داشت تضمین
چو خسرو خواست بزمی ساز کردن
می ومعشوق را دمساز کردن
به در گاه شهنشه باربَد رفت
زد آهنگی که شه را دل از آن کَفت(۲)
چه آهنگی که شه راکرد غمناک
ببرد آن شوروشادی از دلش پاک
چه آهنگی که در زیروبمش بود
پیام از یک عزای حسرت آلود
حکایتگوی سوگی خاطر آشوب
غم افزای و غم اندوز وفرح کوب
شه از آن نغمه ی سوزان چو آتش
همی بشنیدی و گشتی مشٌوش
بگفتا ساز تو تاب از دلم برد
بگو آیا مگر شبدیز من مرد؟
بگفتا من نگفتم شاه فرمود
بگفت آری خدا مرگم دهد زود
چه شد آن طرفه شبدیز عزیزم ؟
که یارم بود در جنگ وستیزم
خدایا در عزایش چون ننالم ؟
که از سوز غمش افسرده حالم
از او دارم چه شیرین خاطراتی
به عهد عشق، چون نقل و نباتی!
چه شد آن خوش خرام و جوشش او؟
گه چالشگریها کوشش او
چه شد کوبنده سُمِ کوه سایش؟
چه شد آن شیهه ی هیبت فزایش؟
دریغا اسب مُرد و شاه افسُرد
جهان را کو دلی کز خود نیازُرد؟
از آن گلبانگ غم خیز و غم آلود
دو صد خاطر که بود آشفته آسود!
خوشا حال و هوای نغمه سازی
گهی دلسوزی و گه دلنوازی
زبان نغمه آهنگ خدایی ست
که جویای نوا در بینوایی ست
بود دنیای هستی نغمه پرداز
که در هر نغمه اش باشد دو صد راز
شود از نغمه ای دل غرق اندوه
زدیگر نغمه شادی در دل انبوه
ز آهنگ هنر مندی زبر دست
ز بیم جان خود یک انجمن رست
ادیبا قدر موسیقی فزون است
به راه حق پرستی رهنمون است
۱- عوانان: کارکنان حکومت
۲- کَفت: پریشان شد