skip to Main Content
زن

زن

كيست بهين زيور بزم حيات

خوانچه ‏اى از شكّر و نقل و نبات

كيست به دنياى لطافت چو گل

هم به ترى، هم به‏ طراوت چو گل

آينه ‏افروز به روشنگرى

مظهر دلدادگى و دلبرى

نازك و نازشگر و نازآفرين

در كنف عشق، نياز آفرين

نورفشاننده رامشگهى

نظم طرازنده ساماندهى

همچو نسيم سحرى دلنواز

خسته ‏دلان را ز فرح چاره ‏ساز

غنچه حسد برده به طنّازيش

دل همه گه دستخوش بازيش

انجمن‏ آراى ادب ‏پروران

مايه الهام سخن‏ گستران

ذوق بها داده به گنجينه‏ اش

شوق به رقص آمده در سينه ‏اش

خنده ز گل وام گرفته به مهر

چون افق صبح به گلگونه چهر

روح سخنگوى منقش ‏سرا

بى‏ رخ او خانه تهى از نوا

چهره گشاينده به روى هنر

راه نماينده به سوى هنر

گاهِ تعب مرهم دل‏هاى ريش

بهر دل غمزده خاطر پريش

سايه ‏فكن بر سر دلخستگان

جلوه‏ گه رامشِ دلبستگان

طاقت و صبرش بود از جمله بيش

مرحله‏ ها رفته ز مردان به پيش

حلم و ثباتش ز تحمل فزون

كوفته سندانْش زِ پُتكِ قرون

برده بسى بار مشقت به دوش

خورده بسى نيش و نيابيده نوش

وه چه ستم‏ها كه به زن‏ها شده ‏ست

بد به روان‏ ها و به تن‏ ها شده ‏ست

گشته بسى حقِّ زنان پايمال

از طرف مرد، به ديرينه سال

منفعلِ مظلمه تاريخِ اوست

پر ز شكايات، تواريخ اوست

بوده به زندان اسارت اسير

در همه اعصار و قرون ناگزير

در كف شو، در كف فرزندها

وز ستم جامعه در بندها

گاهِ دگر بوده اسيرى به جنگ

جزوِ غنايم شده محكوم ننگ

دور ز شوى و وطن و خانمان

گشته كنيزى به صف خادمان

جامعه باشد به زنان وامدار

زآن همه ظلمى كه بر او كرده بار

گرچه گهى تلخ‏ زبانى كند

در ره كج سفسطه‏ رانى كند

لج كند و طعنه به شوهر زند

كاسه و كوزه به هم اندر زند

زخم زبانش چو شود خشمگين

خاطر شاداب نمايد حزين

هست فراوان ‏تر ازين خوبى ‏اش

خوبى و دلجويى و محبوبى‏ اش

عقده موروثى اعصار پيش

گاه كند رشته خُلقش پريش

واى از آن گه كه طلاق اوفتد

جفت بهم تافته طاق اوفتد

كآن دگر آغاز سيه ‏روزى است

دامگه رنج و غم اندوزى است

پس به زنان حرمت و نيكى رواست

درگهِ تلخيش تحمّل سزاست

پايگهش پايگه مادرى

جايگهش جايگه سرورى

مادر از آن گه كه شود باردار

در غم فرزند ندارد قرار

نيست دمى فارغ از احوال او

بيخته سرمايه به غربال او

هستى و سرمايه عمرى كه داشت

در ره فرزند به يكجا گذاشت

شوى نوازنده و آيين ‏گراى

پاك دل و پاك ‏تن و پاك‏ راى

شدت سرما نبود حائلش

حدّت گرما نكند كاهلش

چون گلِ يخ درگهِ سرماى دى

موسم تير اطلسىِ شادپى

كار هنر بهره ‏ور از نام اوست

منتظر جذبه الهام اوست

چابك و جلد و به عمل كاردان

پاسگه آبروى خاندان

مشترى دكّه رنج و محن

تاجر كالاى فسون و فتن

محفظه گوهر جاندارِ زيست

گلبن گل‏هاى فسونكارِ زيست

تربيت كودك از آن وى است

تمشيَت خانه به شان وى است

نابغه ‏ها زايد و بار آورد

در چمن فضل، بهار آورد

در همه فن مستعد و يادگير

گوى سبق برده ز برنا و پير

بوده بسى زن كه به دانشورى

گشته فزونمايه به نام ‏آورى

روشنى خانه و ايوان ازو

حرمت و آسايش مهمان ازو

حاشيه‏ رو منطق از احساس وى

عاطفه در هاله ‏اى از پاس وى

گرچه بود دست به دامان مرد

در كف اويست گريبان مرد

نیمه ای از هستی دنیای ماست

فارغ ازو، نيم دگر بر فناست

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.