skip to Main Content
  • شعر
ساز نسیم

بهار است و هنگامه ناز و نوش

كرا هست گوش نصيحت نيوش؟

هوا بر خروشد چو غرّان پلنگ

ز سرمستى ابرِ سنجاب پوش

ز رقص درختان به ساز نسيم

نواى خوش از سر بَرد عقل و هوش

ز ميخوارگان زآنسوى باغ و راغ

به گوش آيد آوازه ی نوش نوش

دمد در تن مرده شوق حيات

مسيحا نفس بادِ هنگامه كوش[۱]

بهاران دهد جلوه بر زندگى

بدان‏سان كه نقش ‏آفرين بر نقوش

به عيش مُهنّا[۲]، برافروز چهر

به ساز دلارا، بياراى گوش

به هر قيمتى هست بايد خريد

طرب را ز دكّانِ شادى فروش

سزد گر به نوروز گيريم جشن

به ياد جم و كوروش و داريوش

خموشى چرا بايدم اين زمان

كز انبوه مرغان برآمد خروش

ز شعر نكو سفت بايد گهر

كه شَعرا[۳] كند رشته سان در گلوش

سخن بايد آنسان كه ديوار و در

ز احسنت گفتن نماند خموش

به شكرانه ی عيش، بارى رواست

كه بردارى از خلق بارى ز دوش

ديارى كه از راد مردان تهى ‏ست

همانا بود جنگلى پر وحوش

بيندوز بس توشه از كار خير

از آن پيش كز كف دهى تاب و توش

به جز در ره عشق و ايمان متاز

به ‏جز در پى صدق و احسان مكوش

تو را گر به يزدان پناهى، «اديب»

نويد سعادت فرستد سروش
=============================

[۱]. هنگامه كوش: هنگامه گير

[۲]. مهنّا: گوارا، با لذت

[۳]. شعری: نام ستاره‏اى است. در فارسى شعرا نوشته مى ‏شود.

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.