بهار است و هنگامه ناز و نوش
كرا هست گوش نصيحت نيوش؟
هوا بر خروشد چو غرّان پلنگ
ز سرمستى ابرِ سنجاب پوش
ز رقص درختان به ساز نسيم
نواى خوش از سر بَرد عقل و هوش
ز ميخوارگان زآنسوى باغ و راغ
به گوش آيد آوازه ی نوش نوش
دمد در تن مرده شوق حيات
مسيحا نفس بادِ هنگامه كوش[۱]
بهاران دهد جلوه بر زندگى
بدانسان كه نقش آفرين بر نقوش
به عيش مُهنّا[۲]، برافروز چهر
به ساز دلارا، بياراى گوش
به هر قيمتى هست بايد خريد
طرب را ز دكّانِ شادى فروش
سزد گر به نوروز گيريم جشن
به ياد جم و كوروش و داريوش
خموشى چرا بايدم اين زمان
كز انبوه مرغان برآمد خروش
ز شعر نكو سفت بايد گهر
كه شَعرا[۳] كند رشته سان در گلوش
سخن بايد آنسان كه ديوار و در
ز احسنت گفتن نماند خموش
به شكرانه ی عيش، بارى رواست
كه بردارى از خلق بارى ز دوش
ديارى كه از راد مردان تهى ست
همانا بود جنگلى پر وحوش
بيندوز بس توشه از كار خير
از آن پيش كز كف دهى تاب و توش
به جز در ره عشق و ايمان متاز
به جز در پى صدق و احسان مكوش
تو را گر به يزدان پناهى، «اديب»
نويد سعادت فرستد سروش
=============================