skip to Main Content

بى‏ خبر مانديم و از دور زمان، سالى گذشت
سالى از دوران عمر ما، به احوالى گذشت
هم چنان كامسال گفتى: رفت سالى اى دريغ
سال ديگر نيز گويى: حسرتا، سالى گذشت
سالى از دوران هستى رفت آن سان با شتاب
كز بر ما مرغك رنگين پر و بالى گذشت
دلفريبى‏ هاى گيتى پيش چشم آرزو
نرم‏ نرمك، همچو مار خوش خط و خالى گذشت
شاهد آمال را، در بر نياسوديم و آه
كز برِ آيينه دل، عكس آمالى گذشت
ساعتى كز وصلِ يارى شور و حالى داشتيم
اى خوش آن ساعت كه با نيكوترين حالى گذشت
در كتاب دهر خواندم، كاندر اين محنت سراى
هر كه آمد چون الف سرگشته چون دالى گذشت
جز غبارى نيست باقى، زآن امير شهسوار
كاندر اين دشت فنا، با ناز و اجلالى گذشت
زين گذرگه چون كه مى‏ بايد گذشت آخر اديب
خوش گذشت آن كز هواى فرّ و اقبالى گذشت

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.