گشاده روى تر از صبح نو بهارانيم
نشاط پرور گلگشت و لاله زارانيم
به سانِ سايه ابريم، در بهارِ اميد
كه باغ مهر و وفا را نويد بارانيم
به تشنگان كماليم، فيض بخشِ صفا
مگر به دامنه ی كوه، چشمه سارانيم
درون حُقّه مينا ز روزگار شرف
به سان گوهر اسرار، يادگارانيم
چو اهل ذوق، به جولانگه هنر تازند
بيا ببين كه در اين عرصه شهسوارانيم
صفاى طينت و والايى طبيعت را
شكوهِ قلّه ی پُر برفِ كوهسارانيم
به نو بهار طرب، چون نسيمِ گلشن انس
ز عشق لاله رخان، وه چه بيقرارانيم
به پاى شوق و طلب، در طريق سير و سلوك
به سوى كعبه ی مقصود، رهسپارانيم
اگر چه محنت ايّام، جانگزاست، «اديب»
به سوزِ اين دل غمديده سازگارانيم