skip to Main Content
سيلي باد خزان

 

مهر گان رفت و، اَبان مَه به زرافشانی

فرش زرین به چمن داشته ارزانی

مهرگان رفت و چو آبان رود و آذر

بر فرازَد مَه دی رایت سلطانی

پَرّه زد ابر، فراگردِ چمن وينک

رعد غرّنده زَنَد کوس زمستانی

سيلي  باد خزان، کَرد رُخ گلها

نیلی، آن سان که بپژمرد ز پژمانی

برگها بیشترین زرد و قلیلی سبز

باغ را کرده به بر خلعتِ الوانی

زعفران بیخته بر خاک چمنزاران

سبزه ها زرد شد از بی سر و سامانی

ناتوان بین همه طفلان نباتی را

چون مریضان، يَله ۱ در مرکز درمانی

بلبلان کرده جلایِ وطن ازگلشن

بزم گلها شده خالی ز غزلخوانی

یرقان عارض رقاصه باغ آمد

خفقان عاید خُنیاگر بستانی

داروی آن نه به صندوق شفا خانه

چاره ي  این نه به تدبیرِ چمن بانی

باد، زرنیخ پراکند مگر چندین

که مُعَصفر۲ شده اشجار گلستانی

خنده ي نوگل بشكفته در این حالت

زهر خندی است مگر بر لب زندانی

زیر پا ناله برگ است که می گوید:

زینهار از پسِ ناز آفتِ خُذلانی

اطلسی، رنگ زکف داده و چون مینا

از دم باد خزان جُسته پریشانی

«شاپسند» است به محرومی میخواره

از میِ خُلّری و باده شاهانی

رنگ از روی گل ناز پرید اینک

چون سپاهی که برندش سویِ دژبانی

ابر بارانكده زد خیمه به باغ اندر

کاج را بین که ندارد غم بارانی

سرو بنمود ز اندوه ستمتازی۳

غیرت ملّی یعقوب سجستانی

دژم از سیلی سرماست کنون لادن۴

چون کتک خورده یکی لُعبت فَرغانی

رهزن سرما بندد به درختان ره

تا بردشان سوی بی برگی و عریانی

بانگ زاغان پراکنده ، به یاد آرد

بوق گرمابه به هنگام فراخوانی

ز انتحار سَمَن از دست خزان، نو شُد

قصه داور و توبیخ رضا خانی۵

گل داوودی رنجور چرا گردد

آن که کوبد به صفا کوسِ سُلیمانی

باد از بَشنِ۶ درختان بکند جامه

چون هوا منقلب آید شبِ طوفانی

***

در چمن صبغه اندوه پسینگاهان۷

بخشد اندر دل و جان حالت عرفانی

اندُهش اندك و مطبوع خداجویان

حالتش نغزك و مطلوب مسلماني

فکر بدعهدی دوران به سر انگیزد

وان دگرگون شدن سیرت انسانی

نتوان غرّه به اقبال شدن زیرا

نیست احوال جهان جمله به همسانی

دولتی نیست که پاینده بود یکسر

نکبتی نیست که هرگز نشود فانی

این دگرگونگی فصل به فصل، ای دل

رخ دهد در همه نیک و با دورانی

ای بسا خوب که گردد به بدی مایل

وی بسا بد که به خوبی شود ارزانی

خوبِ خوب ار به جهان هست بسی نادر

بدِ بد نیز نیابی به فراوانی

در بهار است اگر شور طرب در سر

در خزان نیز بود لذّت روحانی

هر یکی از جهتی بر تو عزیز آید

گَردِ مازندری وکرد مریوانی

جمع و تفریق بود پیشه محاسب را

وین جهان راست همین شیوه اگر دانی

گرت از غیب رسد رنج و اگر راحت

مرو از جای چو کوهی به گران مانی ۸

سجده شکر سزد  از پی آرامش

روز هر حادثه بر درگه یزدانی

زندگی را به غنیمت شمر از هر در

شادمان باش و مزن عقده به پیشانی

برخور از نعمت آزادگی و صحت

سخت ها را بشکن جمله به آسانی

مدعي کوکه طرازد سختی دلکش

چون ادیب آن سخن آرای صفاهانی

۱. يله: رها

۲ . معصفر: زردرنگ.

۳ . ستمتازی: ستم تا زیان.

۳ . لادن: نام گلی است.

۵ . توبیخ رضاخانی: اشاره به توبیخ رضاشاه نسبت به داور وزیر دارایی وقت است، که به خود کشی داور انجامید.

۶ . بشن: تنه.

۷ . پسینگاهان: بعداز ظهر، عصر.

۸. گران ماني: بزرگ و استوار ماندن.

 

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.