شب برافراشت سيه چادر خشم
بر سر گيتى آلوده به ننگ
دست انگِشتگرِ[۱] شام سياه
كرد آفاق، سيه گونه به رنگ
***
ديو پتياره آبستنِ شب
روى بنهاد به زايشگه شوم
تا بزايد به سحرگاهِ دژم
كودكى شوم و سيه فال، چو بوم
***
هم در آن حال كه عفريت بلا
شبح فاجعه بنْمود به دهر
ديوخويى ز سرِ جهل و عناد
تيغ بيداد، بيالود به زهر
***
گَردِ وحشت به سر و پيكر شهر
بنشسته است و جهان غرق سكوت
كوه و دشت و در و ديوار، دژم
مضطرب حال، سراسر ملكوت
***
اهرمن سيرت ناپاك چو ديد
تيغ را در خور آن كارِ تباه
در پسِ دامن آلوده خويش
تيغ بنهفت و روان گشت به راه
***
اختران خيره و لرزنده به خويش
كه چه خواهد شدن امشب دمِ صبح
آه از كينه اين تافته ديو
واى از فاجعه ي ماتمِ صبح
***
آگه از كينه سگاليدنِ ديو
در فلك جمله ملايك به خروش
آسمانها همه ماتمگه غم
كهكشانها به جَزَع رفته ز هوش
***
واى از اين تيره شب ماتمزاى
شب زاينده يك سوگِ بزرگ!
سوگِ دردآور تقوا و شرف
سوگِ غمپرور سردار سترگ!
***
بارى آن اهرمن نافرجام
شد نهان در حرم ذكر خدا!
محوِ انديشه شيطانى خويش
تا كُشد «شير خدا» را به دغا![۲]
***
شد نهان در پسِ ديوار حرم
آن برانگيخته از جادوى زن!
آن تبهكارى از او يافته جان
آن سيه نامى از او ساخته تن!
***
چون خراميد به محراب و نشست
شُهره سالار مكارم به نماز!
ناگهان تيغِ به كين خاسته ديو
فرق بشكافت از آن مخزن راز!
***
فرق بشكافت ز سردار دلير
تيغ آن خونىِ ناپاك سرشت!
فرقِ سر دفترِ ياران خدا
على آن سرورِ خاصان بهشت!
***
مرگ سر حلقه ارباب كرم
مرگ يك تن نه كه يك عالم بود!
ماتمش، ماتم يك عالم نه
همه افلاك پر از ماتم بود!
***
تا ابد شعله اين سوگِ بزرگ
مى گدازد دل هر عارفِ پاك
ابرِ اندوه فرو مىبارد
اشك افلاك بر اين توده خاك
—————————————————————-
[۱]. انگِشتگر: ذغالفروش، انگشت: ذغال. [۲]. دغا = حيله و نيرنگ.