skip to Main Content
شكوفه‏ هاى جوانى

از آن زمان كه  دلم را به تار موى تو بستم

به دهر، رشته الفت ز هر چه بود گسستم

به شوق آن كه مگر ساعتى ز خانه درآيى

چه روزها سرِ راهت به انتظار نشستم

به نوبهارِ حياتم، شكوفه‏ هاى جوانى

به عشق روى تو بشكفت كز صفاى تو مستم

به پاى ‏بندى عشقت شدم اسير و دريغا

نه باب وصل گشودم، نه راه عاطفه بستم

دمى كه زد به سرم فكر انصراف ز عشقت

در آرزوى وصالت ز قيد وسوسه رستم

به سوى نيستى ‏ام مى ‏كشد زمانه به هر دم

مگر به عشق كنم درك اين لطيفه كه هستم

تو را اديب ستايد چنان كه لاله و گل را

بيا به باغ كه من بلبل بهار پرستم