skip to Main Content

عاشقان را در جهان جز خاطری نا شاد نیست
خاطر ناشاد جز با عاشقی همزاد نیست
تنگنای سینه بر دل راه آزادی ببست
وای بر احوال مرغی کز قفس آزاد نیست
ای صبا از من بگو آن یار شهر آشوب را
کز غمت در کشور دل گوشه ای آباد نیست
پر گشایانیم و ما را رخصت پرواز، نه
دردمندانیم و ما را طاقت فریاد نیست
زیستن بی گلرخی نتوان که بس باشد دریغ
گر چمن را لاله و سرو و گل و شمشاد نیست
در طریق عشقِ شیرین ، نیست خسرو مرد راه
طی این ره را کسی آماده چون فرهاد نیست
لانه ی مرغ خوش الحان گر چه ویران گشت لیک
عاقبت ویران تر از کاشانه ی صیاد نیست
ای که بر جانها حکومت یافتی انصاف ده
هر که شد حاکم ، مگر مسئول هر بیداد نیست
دلبری را رسم و آیین ، شیوه ی دلداری است
مُلک داری را طریقی به ز رسم داد نیست
جز گروهی فارغ از درد دل مردم ، ادیب
هیچ کس در روزگار ما، دگر دلشاد نیست

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.