skip to Main Content

شبها در اشتیاق رخ ماهپاره ای

هر دم فتد ز گوشه ی چشمم ستاره ای

کانون آتش است دل شعله بار من

آه ار برون کشد سر از این دل شراره ای

ای مه عجب مدار که گردد به گرد چرخ

دل در هوای وصل تو چون ماهواره ای

آنجا که هرزه گوی میاندار محفل است

تدبیر چیست گر که نگیرم کناره ای؟

بنگر به دامن شفق آن پاره های ابر

تا پی بری به حال دل پاره پاره ای

با آن سموم قهر که بر کشتخوان وزید

دیگر چه انتظار ز کشت بهاره ای

نازم بدان وجود که برق عنایتش

تابد به کوه و دشت به هر سنگ خاره ای

احوال کار بسته نگوییم جز به دوست

کو پیش پای ما بنهد راه چاره ای

دیدار یار از پسِ یک عمر انتظار

باشد ادیب ، معنیِ عمر دوباره ای