skip to Main Content
عيد سعيد غدير

روز عيدست اى خوشا انكو به كف ساغر گرفت
ساغر ياقوت رنگ از باده احمر گرفت
اى خوش آن رند مسلمانى كه بى ‏ترس از گناه
از كف ترسانگارى، لاله‏ گون ساغر گرفت
اى خوش آن كو از سر مستى به عشرت گاه ناز
پاى‏ كوبان، دست ‏افشان، طره دلبر گرفت
اى خوش آن كو باده از جام ولايت نوش كرد
وز خُم وحدت، شراب ناب جانپرور گرفت
اى خوش آن دانا سخنور كز پى مدحِ امير
در كف از شوق و ارادت خامه و دفتر گرفت
آن امير مؤمنان كشورگشاى مُلك دين
آن كه با نيروى تقوا، قلعه خيبر گرفت
آن كه پولادينه عزمش همره ايمان و عشق
بس قلاع آهنين بى ‏عُدت و لشكر گرفت
سينه‏ ها بشكافت از اوهام و پهلوها ز كفر
چون به دست دين و تقوا دسته خنجر گرفت
آن خديو هر دو عالم كز گروه خسروان
چاكرانى در جهانگيرى چو اسكندر گرفت
آن كه زيورهاى دنيايى به دونان واگذاشت
وز جوانمردى و دانش برترين زيور گرفت
آن كه انگشتان مشكينش ز كلك مشكبار
پرده از رخساره فضل و بلاغت برگرفت
آن كه گاه خردسالى فكر بكر صائبش
خرده بر انديشه پيران دانشور گرفت
آن كه در جمع خطيبان دلنشين گفتار وى
سبقت از نطق سخن‏سنجان نام‏ آور گرفت
آن حكيم ژرف‏ انديش آن كه بحر فكرتش
خُرده بر گسترده اقيانوس پهناور گرفت
لرزه بر تخت شهنشاهان نام‏ آور فتاد
هر گه آن مرد سخندان جاى بر منبر گرفت
راه و رسم صفدرى شد آشكار از شير حق
چون به دست آن ذوالفقار خونفشان‏ حيدرگرفت
هم در آن هنگام كو تيغ اندر آورد از نيام
در صف جنگاوران، هنگامه محشر گرفت
جان فداى آن مروت‏ پرورى كز مهتران
از ره مردانگى، داد دل كهتر گرفت
جان فداى آن عدالت‏ گسترى كز جابران
داد مظلومان، به كام مردم مضطر گرفت
جان به قربان سر آن پيشواى دين پناه
كز وجودش پيكر اسلام زيب و فر گرفت

***

در چنين روزى پيمبر (ص) بر سر خمّ غدير
شاه مردان را چو زرّين افسرى بر سر گرفت
گفت، با حضار مجلس هر كه را من سرورم
در غياب من (على) را بايدش سرور گرفت
هر كه مهر او گزيند برگزيند مهر من
و آن‏كه دل برداشت از مهرش دل از من برگرفت
بارالها خصم باش آن را كه او دشمن شناخت
كردگارا يار باش آن را كه او ياور گرفت
اين وصيت كرد پيغمبر پى اكمال دين
چون ز حق دستورِ اين پيغام يزدانفر گرفت
آرى آرى مجرى اسلام جز حيدر كه بود؟
كى توانستى جز او هنجار پيغمبر ص گرفت
هر كه را مهر (على) باشد تواند در بهشت
ساغر نوشين ز دست ساقى كوثر گرفت
وآن كه از مهرش بود بيزار، روز داورى
كم تواند دامن بخشايش داور گرفت
جان فداى نام او كز بهر اوصافش خداى
بس اديبان سخندان را ثناگستر گرفت

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.