skip to Main Content

اين قطعه در فروردين ۱۳۴۲ زماني كه استاد در زندان قزل قلعه به سر مي بردند سروده شده است.

غرور نا شكستني

شد متّهم به نزد اميري سخنوري

كافتاد از سِعايت بدخواه ، در شُرور(۱)!

يكچند هم به گوشه ي زندان در اوفتاد

دمساز با مشقّت و بيزار از سرور !

روزي به عُنف راهبري شد به نزدِ مير

تا عفو خويشتن ، طلبد در گَهِ حضور!

اين ننگ را نرفت سخنور به زير بار

تن زد(۲) ز خواهشي كه از آن بود بس نَفور(۳)!

هر چند بود بنديِ زندان ، به پاي قصر

آزاده وار ، دادِ سخن داد بي قصور !

گفتا اگر چو شير به بند اندرم چه باك

اين فخر بس مرا كه نيم رام چو ستور!

دست زمانه گر شكند پيكر مرا

زان خوبتر كه بشكندم پيكر غرور(۴)!

———————————-

۱- شرور: بديها

۲-تن زد: بيزاري

۳-نَفور: نفرت كننده، بيزار

۴- غرور: حمِيت ، غيرت