مرا، به جان عزيزت عزيز چون جانى
كنم نثار تنت، جان و سر كه جانانى
بيا و چهره برافروز در شبستانم
كه شمع بزم و فروزنده ماه ايوانى
چو آن شكوفه كه بر روى باغبان خندد
تو نازنين، به من از روى مهر، خندانى
ز داستان تو با كس چه مىتوانم گفت؟
كه باغ لطف و صفا را، هزار دستانى
سرشك ديده پاكم نثار دامانت
كه چشمهسار صفايى و پاك دامانى
به يك نظر، دل غمديده را علاجى كن
كه بهر اين دل بيمار، عين درمانى
كنون كه باغ و گلستان به لاله مىنازند
بيا به باغ، كه زينتگر گلستانى
تو اى غم، از دل تنگم كجا توانى رفت؟
مرو، كه صاحب اين خانهاى، نه مهمانى
اديب، اين غزل نغز را به ياد تو گفت
بخوان كه بلبل خوش لهجه غزلخوانى