skip to Main Content

من شاعر کوچه های دردم
صورتگر چهره های زردم
بر حال فسرده ی جوانان
سر تا کف پای غرق دردم
ز آئینه ی چهره های بی نور
بر چهره جان نشسته گردم
فقر و غم و درد بی دواشان
با عاطفه ساخت هم نبردم
زنها لب پرتگاه لغزش
شرمنده از آن منم که مَردم
بازار فساد گرم و احساس
بنشانده عرق به جسم سردم
در کوچه و برزن و خیابان
زین سیر وسیاحتی که کردم
جز غصه نبود دستگیرم
جز یأس نبود پایمردم
تا دین نشود جدا ز ابزار
من در ره درد رهنوردم
در ششدر غم اسیرم اما
با داوِ خطر حریف نردم
—————
۱- داو : پذیرنده پیشنهاد حریف