چه شد آن روزگار عيش و سرور؟
چه شد آن عهد عشق و شادى و شور؟
چه شد آن روزگارِ شور و نشاط؟
روزهاى شباب و فيض حضور
چه شد آن گه كه جمله خويش و تبار
زنده بودند و با شعف محشور
چه شد آن روزگار برنايى
تر دماغى و شادخوارى و سور
گِرد گلزار و بوستان گشتن
گوش دادن به نغمه هاى طيور
راه جستن به جاى خوش منظر
گوش بر ساز و چشم بر منظور
با رفيقان يكدل و يكرنگ
ره سپردن به پاى شوق و سرور
راه بردن به قلعه هاى كهن
باستانى بناى دورة دور
رختْ بردن به مزرع سرسبز
صبحدم لحظه ی دميدن هور ۱
دل سپردن به ورزش و تفريح
همدلى با كمانچه و سنتور
خاطر از شعر نغز پروردن
شعر دريافته نسب ز شعور
كو كنون يك رفيق صاحبدل؟
دلِ رخشان و صاف، همچو بلور
اين همه خاطرات، خوش باشد
از « اديبى » ز همدلان مهجور
———–
۱. هور: خورشيد.
شنیدین این غزل با صدای دلنشین استاد ادیب برومند
Play
Stop