skip to Main Content

فرياد بحرين قصيده اي است كه استاد اديب برومند در سال ۱۳۲۸ هنگاميكه بحرين در وضع نا مشخصي از نظر پيوستگي رسمي با ايران قرارداشت سروده اند.

منم بحرين نفت آلوده دامن
كه بر تن آتشم افروخت دشمن
منم ايران زمين را زرفشان خاك
منم ايرانيان را پاك مسكن
جنوب ملك را باغي فرح زا
خليج فارس را جايي مزّين
به هنجار «منوچهري» سخنگوي
به كردار «حميد الدين» قلمزن
هم از گفتار «سعدي» حكمت اندوز
هم از اشعار «حافظ » سينه اآكن
به ايران فخر دارم همچو «رستم»
ز ايران نام دارم همچو«قارن»
به پايش سر فرود آرم به تعظيم
چنان كاندر برِ بتها برهمن
به پايم چون نهند بيگانه زنجير؟
كه باشد طوق ايرانم به گردن
از ايران ياد دارم داستانها
زعهد « گيو و گودرز و تهمتن »
زمن بنيوش۱ وصف « كاوه و جم »
ز من بشنو حديث « زال و بهمن»
چه شيرين قصه ها دارم ز « خسرو »
هم از « شيرين » مِهين بانوي ارمن
به تاريخ وطن دارم چه بسيار
نصيب از افتخارات مدوّن
به دور « اردشير » و عهد « شاپور »
مرا پيوند ايران بمود متقن
درود من به « شه عباس » كز مهر
زقصد پرتقالم داشت ايمن
به عصر « نادرم » چون عهد « عباس »
امان بود از گزند ديو ريمن
من آن فرزانه فرزند دليرم
كه باشم پاسدار مام ميهن
از ايران دورم و بيگانگان را
به چاه جور ، در بندم چو « بيژن »
تني را مانم از اين قصه بي سر
سري را مانم از اين غصّه بي تن
چرا پژمرده گردم ، من كه باشم
گل بوياي اين ديرينه گلشن!
گريبان چاك خواهم زد كز اندوه
دلي دارم به سان چشم سوزن !
به تهرانم كه خواهد برد پيغام ؟
كه دارم شكوه از امريكا و لندن !
مرا از شيخ عار آيد كه دارم
نشان از شهرياران دژافكن !
من از دريا دلي گشتم گهر خيز
كه والا گوهرم جوياي گرزن۲
به دل گنجينه ها دارم پر از سيم
هم از زرّ ِ سيه قيرينه مخزن !
زر اندر معدنم ز آنٍ اجانب
دل اندر سينه ام چون تفته آهن !
چو شد بيگانه از نفت من آگاه
روان شد از پي تاراج معدن !
از ايرانم به دور افكند تا گشت
چو شام تيره بر من روز روشن !
مرا احوال شد زار و دژمناك
مرا گلزار شد مانند گلخن !
منم زنداني و خواهم كز ايران
بتابد نور امّيدم ز روزن !
نوايي كآيدم ز آن خطّه در گوش
كند شادم بسان بانگِ ارغن !
نسيمي كآيد از گلزار ايران
مرا خاطر نواز آید چو سوسن
مرا در سايه ي دادارِ يكتا
چه باك از قدرت ديو و هريمن ؟
كز ايرانم جدا كردن همانا
بود چون آب كوبيدن به هاون !
ز فرزندانم ار پرسند روزي
كز آنِ كيستید از مرد و از زن ؟
خروش آيد ، كز « ايرانيم ايران »
فداي خاك او جان و سر و تن !
« اديبا » وصف حال من نكو گوي
كه گردد بس اثر پيدا ز گفتن !

————————

۱- بنيوش: بشنو
۲- گرزن: تاج

نظرات کاربران
  1. سلام احوال شما؟
    من دانشجوی کارشناسی ارشد ایران اسلامی دانشگاه فردوسی مشهدم
    یه مقاله دارم با عنوان مواضع گروهایی سیاسی مختلف در رابطه با تجزیه بحرین از ایران است .
    من از شعر شما که با بحرین سرودین استفاده کردم .
    شعر بحرینتونو گویا در کتاب سرود رهایی چاپ شده میشه مشخصات کتاب مثل سال چاپ نوبت چاپ و انتشارات و صفحه ای که این شعرو درش چاپ شده برا من بفرستین . من به دلیل سکونت در مشهد امکان اومدنم به تهران و تهیه کتاب برام وجود ندارد اگه به من کمک کنیین ممنون میشم . ممنون میشم اگه یاری کنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.