skip to Main Content
قطع رابطه با انگلستان

چون پس از يك سال و چند ماه مذاكره برای حل اختلاف ايران با شركت غاصب نفت، در اثر پافشاری دولت انگليس نتيجه ‏ای حاصل نگرديد دولت در اواخر مهرماه ۱۳۳۱
تصميم به قطع روابط سياسی با انگليس گرفت. اين قصيده در همان موقع سروده و منتشر گرديد.

قطع رابطه با انگلستان

قطع شد رابطه با دشمن و كاری سره[۱] شد
كار با دشمن بی‏شرم و حيا يكسره شد

قطع شد رابطه با آن كه به نيرنگ و ريا
در همه روی زمين دامگه سيطره[۲] شد

قطع شد رابطه با مشعله افروزِ فِتَن[۳] كه ز بيدادِ وی آفاق پر از نائره شد

آن كه با حيله‏ گری پای به هر خانه نهاد
غاصب حجره و ايوان و در و پنجره شد

آن كه تا كرد كمين در ره هر قوم ضعيف
داستان‏اش به مَثَل قصه گرگ و بره شد

وصل با دوست خوش آمد كه به دشمن پيوند
خارج از منطق و از قاعده و پيكره شد

***

نيم قرن از اثر رابطه با خصم دو روی
كار ما مضحكه و كشور ما مسخره شد

بس جنايات كه سر زد ز دغا [۴] پيشه رقيب
تا بما همدم و همبازی و هم‏دايره شد

خنجر كينه برآورد و ز جورش، ما را
خسته از ناله و فرياد و فغان، حنجره شد

كرد آن گونه جنايات، كه در خاطر ما
ياد آن جمله دلازارترين خاطره شد

غايب از ديده به ‏وضعی كه خدا داند و وی
موجد و موجبِ اوضاعِ بدِ حاضره شد

گاه با روی خوش و گاه به سيمای غضب
چيره بر خلقِ ضعيف و ملل قادره شد

گاه در عشوه‏ گری همچو يكی فاجره[۵] بود
گاه در خدعه گری همچو يكی ساحره شد

گاه مشّاطه شد و چهرِ فضيحت آراست
گاه رقاصّه شد و بهره‏ ور از دايره شد

رايت گنج بری گاه به «خوزستان» زد
وز ره كيسه بُری گاه سوی (قاهره) شد

باعث فاجعه در «دهلی» و «لاهور» و «هرات»
مايه حادثه در «بصره» و در «سامره» شد

گاه در شرق، تراشنده يك «نابغه» گشت
آن كه خود دشمن هر نابغه و نادره شد

اندر اقطار جهان دسته جاسوسانش
راه‏پيما به بر و بحر و به كوه و دره شد

هست ايرانِ كهن، مهرِ جهانتاب، ولی
انگلستان به صفت همچو يكی شبپره شد

بی‏ گمان جلوه خور، شبپره نتواند ديد
لاجرم خصم وی از منقصت باصره شد

خود بلا بود كه بر گِردِسرِ مشرقيان
سخت گَردنده بمانندِ يكی فرفره شد

زنده بادا به جهان كشور ايران عزيز
كاين كهن قدرت و اين سيطره را مقبره شد

بسته شد خانه منفور سفارت كه درو
گوش بر زنگ فجايع، صورِ مُنكَره شد

روزِ خارج شدن خارجی از كشور جم
خوش مجسّم به نظر خوب‏ترين منظره شد

تا كه زد غوطه به دريای ادب فكر (اديب)
حاصل از كوشش او اين دُرر باهره[۶] شد

 

[۱]. سره: صاف و بى‏غل و غش
[۲]. سيطره: تسلّط
[۳]. فتن: فتنه‏ ها
[۴]. دغاپيشه: نيرنگ باز
[۵]. فاجره: زن بدكار
[۶]. دُرَرِباهره: گوهرهاى روشن و تابناك